skip to Main Content
كعبه مقصود

درون سينه دلى پر شرر نهان دارم

نهان به دل، غم آن ماه دلستان دارم

به جان عزيز شمارم، غم عزيزى را

كه بى ‏دريغ، گرامى ترش ز جان دارم

صفاى صبحم از آن رو بود به ساحت دل

كه فيضى از نم اشك سحرگهان دارم

ز عشق گل خبر از قصد باغبانم نيست

بدان خوشم كه در اين باغ، آشيان دارم

كنون كه خيمه به صحراى عاشقى زده ‏ام

چو لاله خون دل از ساغر زمان دارم

مگر به گردش چشمى نوازى ‏اَم، ورنه

چه شِكوه‏ ها كه من از دورِ آسمان دارم

من و حريم سرا پرده محبت دوست

كه هر چه دارم از آن خاك آستان دارم

زبانه تا زندم آتشى به دل چون شمع

فروغ محفل، از اين آتشين زبان دارم

هواى كعبه مقصود، در سر است مرا

عجب مدار، كه هم چون جرس فغان دارم

از آن زمان كه نهادم بناى خانه عشق

ز شرم، بر در اين خانه پاسبان دارم

به از غزل كه بود پاره ‏اى ز جان اديب

به بزم دوست، چه در خورد ارمغان دارم؟

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.