تاريخ خبر: يكشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۱ ـ ۲۶ ذيالحجه ۱۴۳۳ـ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۲ـ شماره ۲۵۴۵۳ كوهها باهماند و تنهايند دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي / بخش هفتم |
برفي كه در قله تافك و دالدان و ارچنو آب ميشود و به زمين ميرود در سه چهار دره زيرزمين جريان پيدا ميكند. رشته اصلي كه رودخانه پاريز باشد در خمبروتو اول مورد استفاده آن است كه به علت سرد بودن هوا و در سرگو (= رأس گاو، به روايت تذكره صفويه) چون گندم درو به كشت سال بعد نميرسد ـ چندان قابل استفاده نيست و فقط گياه سردسيري كاشته ميشود و بوته آن نيز بيشتر زارچ = (زرشك وحشي) و خمبروت (= امرود، گلابي وحشي است). اما همين آب كه به زمين فرو رفت، در چاههاي كهنسوار و كهنسبز از دهانه قنات بيرون ميآيد و تخمي هفتاد تخم محصول ميدهد و مخلص پاريزي در كهن سبز زميني وسيع داشت كه نصيب هليكوپتر شاهپور محمودرضا شد و البته بعداً لوطيخوار شد. آب كهنسبز و كهنسوار پس از كشت و زرع و شرب طبقات، دوباره به زمين ميرود و چند كيلومتر پايينتر از دم قنات گيسك و هاشمقلي و هودو بيرون ميآيد و باز كشت و زرع دهنه دهگدا، و كل باغستان دُرق، چشتهخور آن است، و باز به زمين فرورفتن و بعد درآمدن از قنات دهنو، و قنات اصلي پاريز، و كهن چنار، و سپس بيدون و سپس گستو و خونو، و سپس قاسمآباد۱۵ و بعد هنديز و بعد محمديه و بعد زيدآباد، و بعد از دهپانزده بار استفاده از همان آب كه به قول لاووازيه «هيچ چيز در دنيا نابود نميشود ـ و هيچ چيز تازه به وجود نميآيد»، اگر از رودخانه پاريز كه تا زيدآباد بيش از ده فرسخ راه ميپيمايد، آبي اضافه آمد، ميرود در كفه خيرآباد و كمكم تبديل به نمك ميشود كه مردم پاريز باز از كلّوهاي نمك آن استفاده ميكنند. همه آباداني كوهستان پاريز از قله كوههاي آن است. قله لاشكار با ۲۲۸۰ متر ارتفاع از سطح دريا، بندرماچو و آغل كمر را سيراب ميكند. قله قوچي مثل زين اسب بر گرده فريدون قرار گرفته، قله دارخوني فعلاً محل نصب تلويزيون بينالمللي است. قله بنو (= بن آب) و كوه بارچي و قله سنسار، فريدون و باغ شاعر را سيراب ميكند. قله جودانه نزديك بران است و قله بادامو بالاي كهن سبز قرار دارد. بدبخت كوه كه بعضي صداي پلنگ را در شبهاي ماه تمام (= چارده) از آن شنيدهاند نزديك گود احمر و راهزن است. تهماندة ابرهاي مديترانهاي كه در اين پاركينگ ابرها جاي ميگيرند، باعث آباداني كوهستان پاريز شدهاند.۱۶ عين همين استفاده از آبي است كه از كوه زارچو سرازير ميشود، و همتآباد و بعد سوگلو۱۷ و بعد دهشيرك و بعد عبدلآباد و بعد پسون و بعد هنديم و بعد كوهو و بعد دارستان و بعد اسحاقآباد و كران و بعد اكبرآباد ـ كه چاه دوطبقه داردـ ، و بعد حاجيآباد و زيدآباد و اگر چيزي ماند، كفه خيرآباد، والا فلا. دهنه سوم، دهنه گودگنارك است كه از در تيري شروع ميشود و بعد شغينو.۱۸ و بعد گودگنارك و بعد تيگزان و بعد قاسمآباد، و بالاخره ملحق ميشود به رودخانه پاريزي. رودخانه چهارم از سرچشمه و راهزن ميگذرد و ماني و خيرآباد را سيراب ميكند و زه زيرزميني آن، دهات معروف دهشتران و خاتونآباد را به وجود ميآورد كه يك وقتي سالي ۷۰ هزار من گندم محصول آن در موقوفه خواجه كريمالدين بود و مدرسه پاريز كه من در آن تحصيل كردهام، از نهصد تومان بودجه ساليانه همين موقوفه در سال ۳۱۳ ش/۱۹۳۴م ساخته شد. در كوهستان ما بُندرها را كه معمولاً محل ذخيره برف و برفاب است، دهنه گويند. با رودخانه پاريز يكي دو رودك ديگر نيز همراه ميشود كه يكي دهنه دهگدا و ديگري هجو است و ديگري دهنه من سلماني (محمد سلماني) كه دهات زهكو و ده مياني و گردكو و كنجين در سر راه آن قرار دارند و بالاتر از دهنو به رودخانه پاريز ميرسد. زهكوه كه نام بردم، سه دانگش وقف جد پدري من ـ مرحوم ملاابوطالب ـ بوده، وقف بر اكبر اولاد كه گويا اين روزها مخلص پاريزي در ميان اولاد او اكبر اولاد شدهام. رودخانه دهنه هجو كه ميداء عليا و ميداء سفلي هم در آن مسير است و به رودخانه در تيري ميپيوندد، در تي گزان. عباسآباد را عموي من در همين دهنه آورده به كمك پدرم و دو دانگ آن از ما بود و ميداء شش دانگ آن وقف خواجه سعيدي بود كه پدربزرگ من ـ كل زينالعابدينـ متولي آن بود. دره رودخانه راهزن ـ پسكوه، متأسفانه نقطه شروع معدن مس سرچشمه پاريز و «چاه فيروز» است و همان جايي است كه تأسيسات عظيم مسگذاري ـ بدون تصفيهخانه ـ شروع به كار كرده. كل خاك كوهستان باصفاي پاريز را به توبره كشيده، حاصل مس آن را ميبرد و در عوض يك چادر ابر اسيدي كه تمام كوهستان را پوشانده، تقديم درختها و پرندگان و چرندگان و آدميزادگان آن كرده است. پرندگان، كبكها و تيهوها كه بال و پري داشتند، گريختند و به چارگنبد رفتند و مردمان كه بيبال و پر بودند، در كارخانه مس اجير شدند و سوختند و ساختند. آقاي اديب برومند كه اين يادواره به نام او چاپ ميشود، اهل گز برخوار است. به مناسبت يادم آمد كه ما در همين كوهستان سرچشمه يك دره زيبا و طولاني داشتيم كه به اسم «گزدر» معروف بود. قرنها و سالها درختهاي گز در آن بودند و سالي يك بار اواخر خرداد شروع به بارش قطرات گز ميكردند و اين قطرات گز روي ريگهاي رودخانه گزدر ميبيست، و مردم ميرفتند و دانهدانه اين گزهاي چكيده را از روي ريگها جدا ميكردند و توي انبانكهاي كوچكي كه از پوست بره تهيه شده بود، ميريختند و درش را ميدوختند و ميفروختند و يا به اين و آن هديه ميدادند. همان «گز» معروف است كه «ترنجبين» گويند. مردم اعتقاد به پاك نگاه داشتن گزدر داشتند و تنها زنان و دختران پاك و معتقد، حق ورود به آن را داشتند و چون دولت (يعني حاكم سيرجان) آن را جزء «بطون اوديه و قمم جبال» اموال عمومي حساب ميكرد، از آن عشريه ميخواست و مردم هم براي اينكه سهم خود را حلال بدانند، عشريه به حاكم وقت ميدادند و به خاطر دارم كه يك سال ۱۱۰ من گز سهم عشريه حاكم شد كه خردهخرده جمع كردند و از خانه ما به حاكم سيرجان فرستادند و معلوم شد كه آن سال گزدر خوب باريده و بيش از هزار من (سه تُن) دانه گز روي ريگها ريخته بوده است. اين گز خنك بود و براي بيماران در حكم دوا بود. به علاوه، آن را ميپختند و به صورت قرصهاي سفيد گز درميآمد كه به اين و آن هديه ميدادند. يك آقا محمدابراهيم داشتيم كه منشي خواجه عباس پايابي دكاندار معروف پاريز بود. خواجه عباس نابينا بود و آقا محمدابراهيم محاسبات او را انجام ميداد و در عين حال تخصص در پختن گز داشت. انبانكهاي گز را ميآوردند و در يك ديگ با آب مخلوط ميكردند و در واقع ريگ و برگهاي آن را ميشستند. بعد روي آتش ميگذاشتند و به تدريج به هم ميزدند تا آب بخار شود، آنگاه براي هر من گز، چهل دانه تخم مرغ ميشكستند و زردهاش را از سفيده جدا ميكردند و سفيده را ميريختند توي ديگ گز و زردهها سهم ما بچهها ميشد كه آن روز يك املت حسابي مهمان بوديم. يك روز تمام با كفگير چوبي ديگ را به هم ميزدند. به ازاي هر من گز، يك من شكر در آب بدان اضافه ميكردند و با آتش ملايم آن را تا عصر توي ديگ به هم ميزدند تا به قوام ميآمد. آنگاه ادويه لازم مثل هل و زنجبيل و غيره در آن ميريختند و مغز پسته را كه قبلاً كوفته و آماده كرده بودند، به آن اضافه ميكردند و طرف غروب تقريباً دو سه من گز به حاصل آمده بود كه تبديل به قرص ميكردند و در جعبههاي چوبي كه درزهايش با خمير جو گرفته شده بود ـ تا مورچه بدان راه نيابد ـ نگاه ميداشتند و كم كم مصرف ميكردند. و اين نوع ديگري از همان گزي است كه در خوانسار به عمل ميآيد و كل آبروي گزهاي اصفهان ـ كه عالمگير شده ـ از آن است، با شكر زيادتر و گز كمتر ـ و حتي فقط اسم گز، نه محتواي آن ـ و اين حسين كرماني كه در اصفهان گزش گل كرده و معروف شده است، در واقع نمايي از همان گز پاريز را به عمل ميآورد. لازم به تذكر نيست كه گل آن گزدر در كوره سرچشمه ذوب شد، با دهها آبادي و تپه و كوه و كمر ديگر. ادامه دارد پينوشتها: ۱۵ـ سه دانگ قاسمآباد ملك من بود كه فروختم به برادرم عبدالعظيم ۱۶ـ اين فهرست ناقص به كمك حافظه ۸۷ سالگي خودم و حافظه آقاي صفاري پاريزي، آن هم در آمريكايي ماورا كار حاصل شد. خدا كند با حقيقت فاصلهاي نداشته باشد! ۱۷ـ چهار حبه سوگلو ملك من بود كه فروختم به برادرم. ۱۸ـ سه دانگ آن از من بود. هرچند مرحوم يغمايي گفته است: اين پند شنو ز خانه بر دوش گر خانه خرابه شد تو مفروش |