ريخ خبر: دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱ ـ ۲۷ ذيالحجه ۱۴۳۳ـ ۱۲ نوامبر ۲۰۱۲ـ شماره ۲۵۴۵۴ كوهها با هماند و تنهايند دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي / بخش هشتم |
پدرم ـ حاج آخوند پاريزي ـ كه اغلب نامههاي خود را به شعر مينوشت، وقتي مرحوم حكمي براي ثبت املاك پاريز آمد (حدود ۱۳۱۸ ش/ ۱۹۳۹م)، پدرم اسامي بعض دهات پاريز را كه موجب گرفتاري ثبتي بودند، در شعري كه به مرحوم سيدمحمدرضا مدني در كرمان نوشته، آورده و به شعر از و دعوت كرده است. از حكمي خواهي اگر كار و بار راستي افتاده به زحمت دچار چون كه بود از همه احباب دور فرض نما در لگن افتاده مور همدم او بنده و يك مشت…۱۹ فاطو و قربانقلياش در نظر قريه و ده، صد نه، فزون از هزار از قبـل هنـگو و كهنچنـار كلپكو و هودو و دهپوچ و شوق هجّو و ميدا، دو سه تا تحت و فوق راست برو تا به دلنگو بايست بشمر ازين گونه هزار و دويست قيمتـشان در سنـة آبسـال هر يـك تقويم شده: صد ريال مالكشان صد نه، فزون از هزار بيخبر و بيخرد و جاز خوار۲۰ فصل زمستان و هوا سرد و سخت راستياش آمـده برگشته بخت رفته كراوات و فكل يكـسره ريش، چو يك پارچه پوست بره پدرم بعد البته از زيباييهاي پاريز غافل نيست و ضمن دعوت از مرحوم مدني ميگويد: چارهاش اين است بهار، از كرم جانـب پاريـز گـذاري قـدم چند شبـي با حكـمي سر كني سيـر گل و لاله و احمر كني ويژه چو ده رفت ز ارديبهشت ميشود اين قطعه چو باغ بهشت چهچهة بلبل و غوغاي سـار جلـوه دهـد معرفـت كردگار زان همه گلهاي طبيعي كه رُست خيره شود ديده و اَقدام سست هركه بود طاق و يا داشت جفت هيچ نيارست از آن عطر خفت هان بشنو حرف و بيا زودتر لذتي از آنچه شمردم، ببر…۲۱ پدرم هم تاريخ خوب ميدانست و هم از جغرافيا آگاه بود و حتي او جغرافياي ايران را تماماً در سال ۱۳۱۷ش/ ۱۹۳۸م به شعر درآورده بود و در واقع جايزه به اسم من داده بود كه همان سال تصديق كلاس ششم ابتدايي را در سيرجان گرفته بودم. او در شروع كتاب ميگويد: پسـر پاكزادم، ابـراهيـم حافظت باد كردگار رحيم سيزده سال عمر حق دادت كرده از درس و مشق دلشادت امتحان كلاس شش دادي وقت تعطيل گشت و آزادي… بعد توصيه ميكند كه حالا بيا و جغرافياي ايران را كه من به شعر درآوردهام، از حفظ كن و…۲۲ من از همان اوايل تحصيل به جغرافيا علاقهمند بودم. به خاطر دارم كه حدود ۷۵ سال پيش كه من در پاريز ترك تحصيل كرده بودم، بعد از كلاش ششم ابتدايي، مرحوم اسماعيل مرآت گرَكاني كه آن روزها استاندار كرمان شده بود، به پاريز آمد و طبعاً مهمان پدرم بود. من آن روزها عكسهايي از توي بعض كتابها كنده بودم و به ديوار اتاق مهمانخانه كوبيده بودم كه دكور باشد. مرحوم مرآت مشغول بازديد اين عكسها شده بود و درباره هركدام چيزي ميگفت تا رسيد به نقشهاي كه من خودم ترسيم كرده بودم از روي نقشه ساسانيان مرحوم مشيرالدوله پيرنيا، و رنگآميزي كرده بودم و روي آن اندكي شمع ماليده بودم كه براق شود و درست مثل چاپ شده بود. مرحوم مرآت به پدرم رو كرده و گفته بود: «اين عكسها را بيخود از كتابها جدا نكنيد و روي ديوار نكوبيد. كتاب ناقص ميشود و عكس هم از بين ميرود.» پدرم گفته بود: «اين نقشه را وليعهدي۲۳ كه فارغالتحصيل كلاس ششم است، كشيده.» مرحوم مرآت بيشتر به آن خيره شده، به پدرم گفته بود: «پسرت كجاست؟ بگو بيايد من او را ببينم.» پدرم مرا صدا كرد. من با اينكه خجول بودم، خواه نا خواه خود را به مهمانخانه رساندم. مرحوم مرآت دستي به سرم كشيد و پرسيد: «چه ميكني؟» گفتم: «فارغالتحصيل شدهام، پيش پدرم به او كمك ميكنم.» او گفت: «فارغالتحصيل وقتي ميشوي كه بروي در تهران و درس دروا (Droit) بخواني.» من براي اول بار اين كلمه را ميشنيدم و بعدها فهميدم كه مقصودش درس حقوق است. مرآت خيلي مرا تشويق كرد و دست كرد از جيب خود يك اسكناس ده توماني درآورد و به من جايزه ترسيم آن نقشه را داد. به خاطر دارم، روي آن اسكناس كه اصلاً گويا تازه چاپ شده بود، به خط نستعليق زيبا نوشته بود: «يك پهلوي» و بعدها به ما گفتند كه هركجا آن را بدهي، يك سكه پهلوي در عوض ميدهند كه حدود يك مثقال طلا بود و اين روزها نزديك يك ميليون تومان قيمت دارد! همين پول سرمايهاي شد كه سال بعد من براي ادامه تحصيل به سيرجان بروم. اسماعيل مرآت، سال بعد به وزارت فرهنگ آن زمان برگزيده شد و مرحوم حكمت از وزارت خلع شد. مقصودم اين بود كه هم من و هم پدر به جغرافياي ايران و دنيا علاقه داشتيم.۲۴ پدرم در يكي از نامههاي خود نامي از آبشار باغ هدايتزاده در هودو برده و ضمناً آن را با آبشار نياگارا مقايسه كرده بود و من سالها در كنار آن آبشار با مرحوم هدايتزاده چاي خوردهام. در آن نامه پدرم اظهارنظر ميكند: آبشاري را كه در باغ هدايتزاده است هركه بيند، از نياگارا كند غمض بصر… من بعدها كه چيزهايي در باب نياگارا خواندم و شنيدم، تعجب ميكردم كه تعصب علاقه به پاريز تا چه حد بود كه پدرم با آبشار نياگارا اين طور برخورد ميكند! همين روزها كه اين مقاله را به افتخار استاد اديب برومند ـ به اشاره مردم گز برخوار مينويسم ـ اتفاقاً پريروز را به ديدار آبشار نياگارا رفتم و براي چندمين بار اين شاهكار عظمت خداوندي را مشاهده كردم كه رودخانه سن لران، با پانصد متر عرض و پنجاه متر ارتفاع، هر ثانيهاي ۱۸۳۴ متر مكعب آب را فرو ميريزد كه بيايد و درياچه اونتاريو را پر كند و از آنجا به طرف شرق برود و به اقيانوس اطلس بريزد و در هاليفاكس كل اين حدود دو هزار متر مكعب آب شيرين را تحويل آب شور دهد.۲۵ درست مقايسه كنيد يك دم موش آب كهنهودو را كه از آبشار دو متري باغ هدايتزاده ميريخت، با آبشار نياگارا كه پنجاه متر ارتفاعش است و پانصد متر عرض آن! من نزديك بود گناه كبيرهاي مرتكب شوم و در مورد حرف پدرم لبخند تمسخر به زبان آورم؛ اما كوتاه آمدم، ديدم پيرمرد حق داشت؛ زيرا او از اين آبشار و از اين شاش موش آب، سالي دوتا خرمن گندم به دست ميآورد، و باز هم آب را به زمين ميفرستاد كه از كهن چنار دوباره سر درآورد و خرمن گندم بار دهد؛ اما آبشار نياگارا كه هر ثانيه ۱۸۳۴ متر مكعب آب شيرين تحويل تورنتو ميدهد، مردم آن ولايت، اين همه آب را رها ميكنند كه هزار كيلومتر راه ديگر برود تا به اقيانوس اطلس بريزد و شور و آنقدر شور شودكه يك دانه گندم نيز از آن به عمل نخواهد آمد و آن وقت خودشان ميروند در بازار و يك بطري آب اويان يا ويشي را يك دلار ميدهند و ميخرند و شكر خدا را ميكنند. نا شكري از اين بالاتر؟ اگر سير چرخه بخار آب و بارندگيهاي اروپا و غير آن را كه برشمرديم، بنگريم، متوجه ميشويم كه هم كوشش حياط بن بست كه آن آب شور را به بخار آب بدون نمك يعني باران «خدا خوبكرده» تبديل نكنند و دوباره در هاليفاكس تحويل اقيانوس دهند. پس پدرم حق داشت كه آبشار هودو را بر آبشار نياگارا ترجيح داده بود. تا آدم يك زمستان در مونترال و اتاوا نباشد، معني برف و يخبندان را نميفهمد و تا يك تابستان در تورنتو نباشد، به معناي گرماي حاصل از حرارت هوايي كه از صحراي مكزيك و آريزونا برخاسته و با بخار آب سواحل شرقيوغربي آمريكا نياميخته باشد، پي نميبرد، و تازه در اين وقت استكه هواي سرد قطبي احساس خطركرده، مثل خرس قطبي از خواب برخاسته، به طرف جنوب سرازير ميشود و در اونتاريو كبك جنگ سهگانة سرماي قطبي و گرماي صحرايي و بخار اقيانوسي شروع ميشود، و اينجاست كه اناهيتا ـ ايزد آب و باران و نيزه بازي ـ و ضرب تازيانههاي او به صورت رعد و برق پي در پي و انقلاباتي كه طوفان Typhon و آبتاز (سونامي) و هاريكان و تورندو و گردباد و دهها طغيان جوي ديگر بروز ميكند، و خشم هواي قطبي بهصورت پسگردني به هواي مرطوب و گرم جنوب ميخورد و هرچه در دامن دارد، به صورت رگبار و باران يخزده و برف فرو ميريزد. در حالي كه درختهاي بيد مجنون ويلودل مثل تن رقاصان پيست و دخترخانمهاي آكتورسيرك درهم ميپيچد، و اين هواي باراني را به صورت برآيند اين نيروها بهعنوان گلف استريم عازم شرق ميكند؛ همان جرياني كه موجب سرسبزي و آباداني اروپا و قاره سبز است. ادامه دارد پينوشتها: ۱۹ـ به رعايت احوال شخصيه خودم، سه نقطه گذاشتم؛ اهل معني ميفهمند. ۲۰ـ جاز، خوراك همان سه نقطه است كه قبلاً گفتم. ۲۱ـ سنگ هفت قلم، چاپ چهارم، ص۴۳۲ ۲۲ـ بيهمتي مرا ببين، شعر اين و آن را به مناسبت و بيمناسبت چاپ ميكنم؛ اما آنچه پدرم به اسم خودم به شعر درآورده ، آن را كنار گذاشتهام كه نصيب موريانهها شود! ۲۳ـ پدرم مرا اين طور ميخواند. ۲۴ـ آرزويم اين بود كه اين مقاله را استاد دكتر محمدحسن گنجي كه سال پيش جشن صدسالگياش را گرفتيم ببيند و بخواند. شايد آن ده پانزده نمره پاسابلي كه براي جغرافي و درس نقشهبرداري ـ هفتاد سال پيش به من داده است ـ حلال شده باشد؛ اما افسوس همين روزها كه مقاله را در تورنتو غلطگيري دوم يا به تعبير طعنهآميز نيكبخت (مدير حروفچيني گنجينه و خانم كاوه حروف نگار)، دوبارهنويسي ميكردم، خبر رسيد كه استاد گنجي در پي سقوط از پلكان و خونريزي مغزي درگذشته است. ۲۵ـ تنها يك روز ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲ بيش از پنجاه ميليمتر باران همراه طوفاني با سرعت ۱۴۰ كيلومتر در ساعت فروريخت. همچنين روز ۲۷ اوت ۲۰۱۲ آسمان دهن باز كرد و ظرف دو ساعت بارندگي شلاقي، ۳۵ ميليمتر باران فروريخت |