skip to Main Content
  • شعر
كوى بى نيازان

بيا كه بى تو نشاطى به بزم ياران نيست
تهى ز عشق، دلى زنده در بهاران نيست
دلم ز ديده از آن روى چشم يارى داشت
كه رنگ و بوى چمن جز به فيض باران نيست
فداى گيسوى افشانده بر بر و دوشت
كه شانه ريز بدين گونه آبشاران نيست
بيا به باغ ضميرم، نشاط جان درياب
كه اين صفاى فرح زا، به لاله زاران نيست
خوشم ز همدمى غم، به كنج تنهايى
كه شرمسارى ام از روى غم گساران نيست
درازى شب هجرم نمى كند نوميد
كه جز فروغ، به كوى اميدواران نيست
ستورِ لنگ ز بس پى سپار ميدان اند
زمينه درخور جولان شهسواران نيست
مجال عيش نباشد وگر بود امروز،
به غير دامن سرسبز كوهساران نيست
نشان صلح و صفا در جهان مجو زيرا
حيا به ديدة خونريزِ روزگاران نيست
« اديب » ديده بسى نازنين صنم، اما 
يكى به سان تو در خيل نازداران نيست