skip to Main Content

نشسته ‏ام به مكانى كه با تو بنشستم
كه ياد خاطره‏ هاى تو مى ‏كند مستم
ز دور، منظره ‏اى را كه با تو مى ‏ديدم
كنون به ياد تو بينم كه با تو پيوستم
بسم دريغ بود لحظه‏ ها كه بى‏ تو گذشت
به غيرِ آه، چه كارى برآيد از دستم؟
كجا روم كه منم شهروندِ شُهره عشق
ز كوى عاطفه پاى گريز خود بستم
تو بار صبر كه بر دوش من نهادى سخت
مگو چرا نكشيدم، نمى‏ توانستم
چنان كه ماه بود پاى‏ بندِ پرتو مهر
به مهرت اى مه تابنده سخت پابستم
كنار دوست نشستن به صحبت دلخواه
غنيمتى بسزا بود و من ندانستم
خوش است عالم وارستگى، اديب، كه من
ز دستبرد هوس‏ها بدين سبب رَستم

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.