در انتظار تو، يارى نكرد اختر من
كه خوشدلم كنى اى يار ماه منظر من
كنون مرا به شبستان دل، فروغى نيست
كه نيست در برم آن ماهپاره دلبر من
به ياد وصل تو، خوابم نمىبرد شبها
كه بوى زلف تو دارد هنوز بستر من
در اشتياق رخ ماهت اى هلال ابروى
نهاده روى به كاهش وجود لاغر من
در انتظار تو شد كاسه غمم لبريز
ز بس كه خون دل از ديده شد به ساغر من
ز من نهانى و در ماوراى پرده فكر
مجسّم است خيال تو در برابر من
كنار لاله خونين، كناره جوى مباش
ز ياد اين دلِ در بحرِ خون شناور من
ز اشك خامه گهى روى نامهاى تركن
به ياد ديده گريان و چهره تر من
ز دست ناز تو، از پا فتاد و گفت اديب
چهها كه از غم عشقت رسيد بر سر من