skip to Main Content

يكي به مدرسه آمد ز امتحان مردود

كه دوش خويش ز بار تعب رها مي خواست

رگ فزون طلبي گرچه داشت كاهل بود

نخوانده درس ، فزوني و ارتقا مي خواست

ز بهر عقده گشايي وسيلتي مي جست

علاج دردِ درون را مگر دوا مي خواست

به فكر شاعري افتاد و شبه شعري چند

سخيف و سست به هم كرد و مرحبا مي خواست

سراغ انجمن شاعران گرفت و برفت

به محفلي كه اديب سخن سرا مي خواست

ولي نيافت در آن انجمن مجال ورود

كه اين مداخله بيجا و ناروا مي خواست

به يادم آمد از اين ماجرا مثالي خوب

خورندِ هر كه عطا، بيش از بها مي خواست

گداي قافله را ره به ده نمي دادند

نشان خانه ي ارباب و كد خدا مي خواست

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.