skip to Main Content
  • شعر
مقدم بهار

خيز و بنگر به چمن رحمت بي‌چوني را

در طبيعت همه جا، نقش دگرگونی را

نوبهار آمد و آورد به گلزار وجود

خوبی و نغزی و زيبایی و موزوني را

بس همايون به جهان مقدم فروردين است

خيز و بنگر به چمن فرّ همايونی را

كرد كوته ز سر باغ و چمن لطف خدای

دست ويرانی و انگيزه ی وارونی را

كِلك نوروزمه از دفتر ايام سترد

نقش محرومی و مهجوری و محزونی را

ارغوان آمد و بخشيد به رخسار چمن

گلعذاری و گل‌آميزی و گلگوني را

وقت آن است كه بيني به نمايشگه باغ

جلوه روح‌نواز بِه «ژاپونی» را

لاله كز باغ هلند آمد، زيباست چنان

كه دوصد طعنه زند لاله هامونی را

باد آراست ز بهر گل سوری اورنگ

بيدش افراشت به سر، چتر فريدوني را

جان دمد در تن گلها نفسِ باد بهار

همچو افيون كه تن خسته ی افيونی را

چمن از زرد بنفشه زده خود سكّه ی زر

تا كند صرف طرب، ثروت قارونی را

قُمری اشعار همي خواند در بحر خفيف

اقتفای سخن بوالفرج روني۱ را

بلبلش بازنمايد ز افاعيل عروض

درس مقصوري و محذوفی و مخبوني را

شد نوازنده ی قانون مگر آن سارك خرد

كز گلو ساز كند نغمه قانونی را

در هواي كه بود بيد چنين شيفته‌ وار؟

كآورد پيش نظر هيأتِ مجنونی را

سيب بُن غرق شكوفه‌ست، مگر دلبر من

زير كف ساخته پنهان، تن صابونی را

بنگر از سوسن دلباخته آن دختر باغ

چشمك و لب‌گزه و غمزه ی خاتوني را

لاله دلخون مگر از ماتم رويينه‌ تن است

كه به ياد آوردم داغِ كتايوني۲ را

تندباد سحري ريخت بس اشكوفه به خاك

تا نمايان كند آشوب شبيخوني را

گيرد از لاله مگر ساغرِ مي شب‌ بوی زرد

تا كند چاره ی رنجوري و كم‌خوني را

مشك‌بيد۳ آمد و افزود به رنگينه پرند

بوي دلجوي خوش و صبغه زيتونی را

و آن صف لاله مگر جيش قزلباش بوَد

كه به سر هشته كله‌خودِ تبرخونی۴ را

گل و ريحان دلاويز به گلخانه درون

نَهلد۵ تا نگري جلوه بيروني را

باش تا ماه دگر نادره‌پرداز بهار

از گل آكنده كند خانه مسكوني را

در طبيعت همه با چشم نهان‌ياب نگر

تا نمايد به تو اشراقِ فلاطوني را

اين بدايع همه از پرتو ذات ازلي‌ست

كه نمايد به تو افروزش كانوني را

خوش بزن غوطه به درياي تأمل تا فكر

در كنار آوردت لؤلؤی مكنوني را

حجره را پنجره بگشاي به نزهتگه‌ باغ

تا گشايد به رُخت روزن مفتونی را

رو به سرحد تجرّد كن و كم گير جهان

فتنه۶ بسيار مشو بيشي و افزونی را

باش خرسند و طربناك و ز سر باز افكن

فكر مافوقی و انديشه مادونی را

شعر تو آب حيات است و زند طعنه «اديب»

در جهانگيري اسكندر مقدوني را

پي‌نوشتها:

۱ـ رويين‌تن: لقب اسفنديار، قهرمان ملي ايران باستان است.

۲ـ كتايون: نام مادر اسفنديار است.

۳ـ مشك‌بيد: همان بيد مشك است و نام گلي است بويا.

۴ـ تبرخون: عناب.

۵ـ نهلد: نگذارد.

۶ـ فتنه: دلباخته، مفتون.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.