skip to Main Content

تا من از منزلت عشق خبر يافته ‏ام
افسر از حشمت شاهانه به سر يافته‏ ام
دلم از بوى تو بشكُفت، كه چون غنچه گل
فيض‏ها از دم جان بخش سحر يافته‏ ام
در همه مدرسه‏ ها قابل تحصيل نبود
آن حقيقت كه من از ميكده دريافته ‏ام
ره به كالاى يقين كى برى از دكه زهد؟
كه من اين سود ز سوداى دگر يافته ‏ام
چشم من، محو تماشاست كه در كاخ حدوث
نقش ديرينه به ديوار و به دريافته ‏ام
تا شدم ژرف‏نگر، در دل درياى وجود،
از حقايق چه بسا، درّ و گهر يافته‏ ام
فكر و ذكرم همه گه دُور زند گِردِ نگار
كه ز حسن‏ش همه جا طُرفه صُور يافته ‏ام
گر نئى مرد خطر، پاى منه در ره عشق
كه من اين باديه پر خوف و خطر يافته ‏ام
طبعم ار چند بود معدن ياقوت و گهر
اين همه بهره به صد خون جگر يافته ‏ام
به دو عالم نفروشم ز سرِ ناز، «اديب»
آن‏چه در محضر ارباب هنر يافته‏ ام

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.