skip to Main Content

من كيستم، به عاشقى از پا فتاده اى
در اشتياق دوست، دل از دست داده اى
در كوره راه عشق، جفا ديده رهروى
واندر كمندِ طرفه سوارى پياده اى
خونين دل از ملال و قدح سان نشسته اى
كاهيده از سرشك و چو شمع ايستاده اى
بر بخت خويشتن، درِ اقبال بسته اى
بر روى دشمنان، در شادى گشاده اى
چون لاله پا به دامن عزلت كشيده اى
چون سبزه سر به سينة صحرا نهاده اى
پاكيزه، همچو قطرة اشك محبتى
در پاى نازنين صنمى، اوفتاده اى
درس وفا، به مكتب اخلاص خوانده اى
دل در طبق گذاشته، چون لوح ساده اى
بر مال و جاه و منصب اشراف زادگان
بى اعتنا، ز مادر ايّام زاده اى
بس رازهاست در دل خونين من « اديب » 
چون در دل پياله اى از سرخ باده اى

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.