skip to Main Content
  • شعر

تا دور از آن پرى رخ عيّار مانده ايم
دور از ديار انس، پرى وار مانده ايم
تا دورمانده ايم ز سيمين بَرانِ شهر
دور از كنار دولت بيدار مانده ايم
ديدى كه عمر ما به قفس طى شد و هنوز
در آرزوى گردش گلزار مانده ايم
بس نافه ی مراد گشوديم و حاليا
چون مشك تر به طبله ی عطار مانده ايم
اخلاص در ميانه ی ياران نماند و ما
بيهوده پاى بند غم يار مانده ايم
با هر كه داده ايم به هم دست اتفاق
تا واپسين دقيقه وفادار مانده ايم
در كوره راه مقصد بس دور و ناپديد
افتاده بار و دلزده از كار مانده ايم
نى راه پيشرفت و نه ياراى بازگشت
حيران در اين ميانه گرفتار مانده ايم
هرچند شد مدار حوادث، مسير ما
ثابت قدم، چو نقطه ی پرگار مانده ايم
كو چاره اى « اديب » كه در تنگناى دام
چون مرغ پرشكسته ز گفتار مانده ايم