skip to Main Content

نيست بادا به جهان اهرمن كينه و جنگ

زان كه هست از بدِ او نكبت و ناكامى و ننگ

ننگ و ناكامى و نادارى چون سيل بلا

زاده جنگ بود، لعن ابد باد به جنگ

ننگ اعصار و قرون است، مشو حامى وى

كه بود حامى وى بى‏ خبر از دانش و هنگ[۱]

جنگ را اهرمن مرگ بود پيشاپيش

رزم را صف‏شكن قهر بود پيش‏آهنگ

حاصلش چيست به جز خلقِ ز كين باخته جان؟

زاده‏ اش كيست به جز ديوِ به خون ياخته چنگ؟

خاستگاهش چه بُوَد غيرِ ددآسايى و حقد؟

راستايش چه بُوَد غير بدانديشى و رنگ؟

چه كنى گوش به بانگش؟ كه بود گرگ‏آواى

چه زنى دست به سازش؟ كه بود جغدآهنگ

كرده در خاك عدم نعش كسان جاى به جاى

شسته از آب فنا نقش بقا رنگ به رنگ

سختى و قحطى و ويرانى و وارون‏بختى

شد به هم تافته وز پايگهِ جنگ‏آونگ

مرگ و بيمارى و مجروحى و آسيمه‏ سرى

سر برون آرد از اين حفره هول‏آور و تنگ

گر سوى «جبهه» برى ره چو نگارنده خبر

لحظه ‏اى بيش در آن‏جا نكنى تاب درنگ

لرزه‏ ها افكندت بر تن و در مغز دوار

بانگ خمپاره و دود و دمه توپ و تفنگ

زندگان بينى در سنگر خود روياروى

كشتگان يابى در پهلوى هم تنگاتنگ

اى بسا گشته نگون، پيكرِ چون سروِ سَهى

وى بسا غرقه به خون قامت چون تيرِ خدنگ

اى بسا تير اجل دست ز تن كرده جدا

وى بسا پاى كسان سخت فرو خورده فشنگ

اى بسا تازه‏ جوان در پس سنگر به هراس

نامه نامزدش در كف و جان بر سرِ سنگ

اى بسا پاى كه برخورده به مين واندر جاى

ز انفجارش به هوا برشده چون قَلماسنگ

در زمين نعره خمپاره ‏زن گردون‏تاب

افكند ولوله در بارگه هفت ‏اورنگ[۲]

فردى افتاده به خاك، اين كه بود؟ يك سرباز

مردى اندر دم مرگ، اين كه بود، يك سرهنگ

خيل سرباز چو گِرد آيد يك‏سو ناگاه

بر سرش بمب فرو ريزد غُرّنده كُلَنگ[۳]

هست طيّاره بمب‏ افكن بر اوج سپهر

چون به درياى خروشنده غضبناكْ نهنگ

تانك‏ها حامل توپ و همه پوينده به راه

تشنه خون كسان همچو غريونده پلنگ

گه و ناگه شود از جاى به جايى پرتاب

آلت ناريه در شكل انار و نارنگ

نه همين عرصه جنگ است چنين زشت ‏آيين

شهرها نيز نِيَند ايمن از اين شوم‏آهنگ[۴]

موشك از سكّوى پرتاب روان گشته چو برق

هدف صاعقه‏ اش دورتر از صد فرسنگ

بتر از زلزله بس خانه فروكوبد سخت

بر سر مرد و زنِ آمده از جنگ به تنگ

خلقى از وحشت موشك همه شب تا دم صبح

دم به دم پيك اجل را ز هوا گوش به زنگ

همه را دلهره در تن ز نهيب و ز هراس

همه را ولوله در جان ز غريو و ز غرنگ[۵]

جمعى آواره و معلول و پريشان و اسير

خلقى از جام فنا يك‏سره نوشيده شرنگ

اين همه مايه ننگ است كه لعنت بر وى

اين همه زاده جنگ است كه نفرين بر جنگ

صلح، خير است كه ذكرش رَوَد از سوى خداى

جنگ، شرّ است كه فعلش بود از ديو دَبَنگ[۶]

غرض از جنگ در اين‏جا نه دفاع وطن است

كان بُوَد سخت نكو در بر هر بافرهنگ

جنگِ نستوده بود جنگِ تجاوز به حدود

كه ذميم است و كُميتَش به ره نازِش، لنگ

دفع بدخواه وطن را همه گه باش دلير

تا چو رستم بدر آرى پدر از پورِ پشنگ[۷]

ليك با جنگ تجاوزطلبان يار مباش

كه بود مايه نفرين چه به روم و چه به زنگ

—————————————–

[۱]. هنگ: هوش و خرد.

[۲]. هفت‏اورنگ: كنايه از هفت ستاره است كه عرب‏ها آن را «بنات‏النعش» خوانند. لغت‏نامه
دهخدا

[۳]. كلنگ پرنده ‏اى است درشت‏ هيكل و از راسته درازپايان.

[۴]. شوم‏آهنگ: كسى كه قصد شوم دارد.

[۵]. غريو و غرنگ: ناله و فرياد.

[۶]. دَبَنگ: احمق، كودن.

[۷]. پور پشنگ، مقصود افراسياب است. در روايات ملّى باستانى، پشنگ پدر افراسياب است.