skip to Main Content

نه هر که همرهِ دل، پای بند جانانی ست
چو من به راه محبت، گذشته ازجانی ست
دراین قفس منم از فرقت گلی غمگین
خوشا به حالت مرغی که درگلستانی ست
به میزبانی عشقت، بسی سرافرازم
اگرچه خانۀ دل را، نخوانده مهمانی ست
مگربنفشه به عشق است مبتلا، که چو من
سر از ملال، فرو هشته درگریبانی ست
طبیب گرچه به کارعلاج من درمانـْـد
هنوز درد دلم را، امید درمانی ست
تویی نهان به غزلهای من، چو فکر لطیف
از آن ِ توست، گـَرَم دفتری و دیوانی ست
چه گویم این که سری هم نزد به سامانم
ز بهر دلشدگان، کی سری وسامانی ست
مکن ملامت عاشق، که در سرای وجود
وجود بی خبر از عشق، نقش ایوانی ست
گذارِ باد خزان، کی فتد برآن گلزار
که چون ادیب در او بلبل غزلخوانی ست

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.