skip to Main Content
  • شعر


نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید
ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال

بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید
صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود

تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد 
سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت

زیبنده حلّه‌ای که زِ نوروزمَهْ خرید
بادِ بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان

وز بویِ مهر، خطّه‌ی «ری» را بیآکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید

آنگه که از شکوفه، دلِ باغ بشکُفید
ابر بهار بر سرِ کهسار خیمه زد

وز خرگهش به کوه گهرها پراکَنید
آذینه‌بند کرد «بخارا» زِ چارسوی

تا بانگ پا، زِ قاصد نوروز بشنوید
زرّین زِ یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن

کاندر کنارِ سنبُلِ نوخیز، بردمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین

گوش بهار نغمه‌ی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس

کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو بر سرِ بادام بُن نشست

وز بانگِ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خنده‌روی

کاین نام را کدام گل‌آرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبرِ سرو مژده داد

کآمد به دست، باغِ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون زِ باره‌ی «دربند» پرگشود

یک سر به سوی گلشنِ «شیراز» پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار

با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش

تا شد زِ دور، موکبِ نوروزمَهْ پدید
ایرانیانِ کُرد به «ترکیه» و «عراق»

سرگرمِ جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» زِ درگهِ «نوشیروان» به گوش

آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تنِ «تاجیک» جلوه کرد

چون باغ و راغ، فرشِ سَمَن‌خیز گسترید
شد شاد باغبانِ «قراباغ» چون که دید

خوش رُسته‌اند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور

در «شیروان» زِ نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی زِ مرغکان مهاجر زِ «اورگنج»

از عشق «زنده‌رود» سوی «اصفهان» پرید 
«کارون» از آب‌های «میانرود» مژده یافت

کز شوقِ عید اشک زِ رُخسارِ ما سُرید
دلشاد گشت مادرِ میهن از آن پیام

کامد زِ سوی مردمِ «بحرین» با نُوید
نوروز، جشنِ ملّی ایران زِ دیرباز

اقوام را به دامنِ تحبیب پرورید
شادا و خرّما دلِ این ملّتِ هژیر

کاین جشنِ ویژه را به بهین روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را

کز خامه‌ی «ادیب» بر اوراقِ زر چکید