skip to Main Content

چو در فرودين ماه بر كوه و دشت
بتابيد خورشيد فرخنده ‏فال!
به گردشگه خود نهادند روى
گروهى زن و مرد، آسوده ‏بال!
هم آنگاه موران ز لانه دورن
برون ريختند از پى اشتغال!
پراكنده اندر گذرگاه خلق
لگدكوب گشتند و سرگشته حال!
بناليد مورى به نزديك مور
كه ما را گنه چيست هر ماه و سال!
كه در پاى اين آدميزادگان
ببايد كه پوييم راه زوال؟
چه بيداد خويند و جلاّد روى
كه در قتل ما فارغند از ملال!
به طنزش چنين گفت فرزانه مور
كه بنيوش پاسخ چو كردى سؤال؟
شكايت روا نيست از آدمى
كه از ماست گر هست بر ما وبال!
ندارد بشر قصد آزارمان
كزين رهگذر، بگذرد بى ‏خيال!
به پاداش سنگين گناهى بزرگ
فتاديم در چنگ جور و نِكال *!
بود ضعف ما خود گناهى كلان
كه شد مايه ی ذلت و انفعال!
قوى شو كه تا خود به ضعف اندرى
بود ايمنى آرزوى محال!
چو پيل اى جون رو به دست آر
زور و گرنه چو موران شوى پايمال؟

===================
*نكال: سختى بدبختى.