روزنامه اطلاعات – تاريخ خبر: پنجشنبه ۱۹ دي ۱۳۹۲ -۷ ربيع الاول ۱۴۳۵ـ ۹ ژانويه ۲۰۱۳ـ شماره ۲۵۷۸۱
نگاهي به شعر و انديشه استاد اديب برومند
تاريخ منظوم و آرزوهاي يک ملت
از مشروطه به اين سو و از زماني که ايرانيان (بويژه روشنفکران) به فاصله خود از کاروان فرهنگ و تمدن نوين جهاني پي بردند، براي پيوستن به دنياي جديد کوششهايي از خود نشان دادند و گامهايي برداشتند و با فهم دگرگونيهاي برآمده از نوگرايي و نوسازي در غرب، چنانچه ملکالشعرايبهار سرود:«يا مرگ يا تجدد و اصلاح/ راهي جز اين دو پيش وطن نيست» به جستجوي راهي براي رهايي انديشيده و با بهره از فرهنگ و دانش جديد به اصلاح وضع ايران پرداخته و براي رفع نقصها و نابسامانيها راهکارهايي را برگزيدند و اقدامهايي انجام دادند.
بيترديد در اين مسير، شاعران و سخنگويان فرهنگ و ادب ايران نقش مهمي برعهده داشتند؛ زيرا با سرودههاي انتقادي، اعتراضآميز و همهفهم خويش توانستند به خوبي آنچه را در سر داشتند با مردم در ميان بگذارند و شعر ملکالشعرايبهار نيز از اين رو اهميت دوچندان مييابد. در نظر بهار، تجدد، «تازهشدن» است و زندهماندن در دنيايي که لحظه به لحظه در حال زايش، حرکت و ترقي است.
***
به طور معمول، بارزترين و عميقترين مشخصههاي هويتي يك كشور در فرهنگ آن تجسم مييابد. هويت ملي ريشه در اعماق تاريخ و فرهنگ يك ملت دارد و با سرشت تك تك افراد يك جامعه درآميخته است.
جلال ستاري مينويسد:«مفهوم هويت فرهنگي که هويت ملي را گاه با استناد و رجوع به آن تعريف ميکنند، واقعيتي است که در ژرفاي روح و جان ملت و قوم ريشه دوانده و از چنان ثباتي برخوردار است که گويي خلق و خوي مردم يا طبيعت ثانوي شان شده است…
ترديدي نيست که هر قوم و ملتي صاحب هويت فرهنگي خاص خود است و غناي فرهنگ بشريت از همين پرمايگي و تنوع، فراهم ميآيد. مثلاً بعضي محققان خصيصه فرهنگ يونان باستان را که به اعجاز يونان اصطلاح شده است، خاصه توازن و تعادل دلخواه و مطلوب به ويژه در مقولات فکر و هنر دانستهاند و برخي هويت فرهنگي غرب امروز را مرهون اتکا به نفس غرب و خروج غرب از حدود و ثغورش که تعبير مؤدبانه تجاوز و استعمارگري است و پارهاي نيز در پديده تکنولوژي ديدهاند که با صادر شدن چون کالا به اقطار عالم، فرهنگ غرب را نيز در سراسر گيتي پخش و نشر ميکند.
در نوشتههاي متفکران غربي، اين گونه نظريات که گاه به غايت هوشمندانه و ظريف پرداخته شده، بسيار است و قصد نگارنده ورود در آن مقوله که به ما ربطي ندارد، نيست، بلکه نيت اين بنده فقط ذکر مثال هايي چند براي توضيح مطلب بوده است. اما در مورد فرهنگ ايراني، به گمانم ميتوان گفت كه خصيصه اصلي هويتش، که در طول هزارهها ثابت مانده، حفظ و صيانت جوهرش و به تحليل بردن عنصر بيگانه بوده است.
به بياني ديگر، ذات فرهنگ ايراني، به خواري و زبوني تن در نداده است، يا سيطره بيگانه (عرب و ترکان سلجوقي و مغول) را به ظاهر پذيرفته است و سپس اندک اندک آن را از درون خورده و تراشيده است…»
براي فهم تحولات سياسي، فرهنگي، ادبي و… در دوره جديد، بهتر است به انديشهها و آراي ديگر در اين زمينه هم پرداخته شود که در اين مجال چندان ممکن نيست. براي نمونه جمشيد بهنام در کتاب «ايرانيان و انديشه تجدد» که به بررسي موضوع تجدد در ايران (و اينکه انديشه تجدد از کجا و چه زماني به ايران وارد شد) پرداخته و به تبيين و نقد روند نوسازي در ايران نظر دارد؛ در بخشي از کتابش که به بررسي ويژگيهاي فرآيند نوسازي در ايران در دوران صد و پنجاه سال گذشته اختصاص يافته، چنين ابراز ميدارد:
«در طول صد و پنجاه سال، رفته رفته به غرب روي کرديم و از هند و ترکيه کشورهاي خاورميانه بيخبر مانديم. اما فرهنگ غرب نتوانست به سرعت جاي فرهنگهايي را بگيرد که با ما در يک حوزه تفکر بودند و چون به فرهنگهاي ديگر نيز بياعتنا شده بوديم، پويايي تفکر را از دست داديم. در آغاز کار، فرهنگ غربي به صورت دست دوم به ما رسيد و تا به امروز هنوز با بنيادهاي انديشه غربي بيگانهايم و يا تصوري نادرست از آن داريم… در همين دوران به بزرگداشت گذشتههاي پرافتخار خويش سخت دل بستيم.
ناسيوناليسم ايراني که از پايان قرن نوزدهم به صورت تازه خود بروز کرده بود، با کمک سياست دولت در قرن بيستم، جايي تازه يافت و گاهي به صورت افسانهاي کردن گذشتهها و گاه به صورت کوشش در اثبات همطرازي با غرب و سرانجام يک بار هم به صورت ناسيوناليسم مبارزه با امپرياليسم در دوران ملي کردن نفت درآمد… موضع ديگري که در فرآيند تجدد در ايران به چشم ميخورد، پايبندي ايرانيهاست به فرهنگ خود… نظر گروههاي مختلف اجتماعي درباره غرب در يک زمان نبود و همچنين نظر روشنفکران در طول زمان يکسان نميماند و از وسوسه و شيفتگي و قبول مطلق تا قبول مشروط، انتقاد، و نفي نوسان داشت…»
اکنون، اگر بخواهيم شعر اديب برومند و هر شعري که نظر به مسائل سياسي، فرهنگي و اجتماعي ايران در اين دوره جديد دارد را بهتر فهم کرده و بشناسيم، نميتوانيم از سير و وضعيت رخدادهاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي در ايران چشم بپوشيم.
شعر سياسي و اجتماعي در دوره مشروطه
جنبش مشروطه ايران، همچون نسيمي بهاري، اثري قوي در ژرف ساختهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي كشور ما داشت. چنانچه بعد از گذشت صد سال از آن رخداد، هنوز محل بحث، فحص و چالشهاي فراواني است. اين حادثه مهم، آغاز يک روند پرتلاطم اجتماعي و سياسي ساختارشکنانه در جامعه ايران بود و بستر لازم را براي پيدايي مؤلفههاي سياسي و گفتمانهاي نو و بنياديني فراهم آورد.
تعيين و تغيير جايگاه و منزلت جديد انسان، خودمختاري و آزادي و رابطه قانونمند شده او با نهادهاي رسمي و جامعه مدني و طرح پارادايم هويتي نويني که با انسان سنتي و جايگاه او در جامعه و رابطه او با خود و با جهان پيرامون داراي تفاوتهاي اساسي بود. در اين سرفصل تازه، رعيت بيحق و منزلت قرون وسطايي جاي خود را به فرد نوين «خود مختار» کنشگر و واجد ابعاد هويتي پيچيدهتري داد. مشروطيت به عنوان جنبشي مدرن، نهادهاي پرقدرت سنتي و ريشهدار جامعه ايران را به چالش کشيد. دگرگون کردن نهادهاي قدرت و رابطه آنها با جامعه مدني از ديگر برگ و بارهاي آن بود. نهاد سلطنت و کارکرد سنتي آن ميبايست جاي خود را به اشکال نوين و دموکراتيزه شده روابط قدرت ميداد.
مفاهيمي از قبيل قانونگرايي، گردش دموکراتيک قدرت از طريق انتخابات آزاد، استقلال قوا، نظارت مدني و قانوني بر نهادهاي قدرت، آزادي بيان و کثرتگرايي در سالهاي آغازين جنبش مشروطيت براي نخستين بار در فرهنگ سياسي ايران وارد شد و قانون اساسي مشروطيت -هر چند بطور ناقص- شماري از آنها را اعتبار رسمي بخشيد.
جامعه ايران برخاسته از خواب طولاني قرون وسطايي، سراسيمه در جستجوي راههايي براي کمکردن فاصله خود با کشورهاي صنعتي بود. ايران با وجود برخوداري از پيشينه تمدني درخشان، سه قرن دشوار و پر از سرخوردگي، ناکامي و شکست را پشت سر گذاشته بود. ايران دوران مشروطيت در مرکز رقابت انگليس، روسيه و فرانسه قرار داشت و استقلال سياسي به تعبيري به آرزوي ملي تبديل شده بود. در حوزه ادبيات نيز، مشروطيت به ايجاد دگرگونيهاي جدي و اساسي منجر شد. ركود و انحطاط ادبيات دوره بازگشت به شكلگيري ادبيات مشروطه انجاميد.
در يک نگاه به درونمايه شعر و ادبيات دوره مشروطه، مي توان دريافت که نسبت به تحولات سياسي و اجتماعي جامعه آن روز، حساسيت فراواني از سوي اهل ادب و هنر نشان داده ميشده است. ضعف شعر مشروطه را ميتوان مقطعي بودن آن به شمار آورد. شعر مشروطه به لحاظ محتوا، شعري کمعمق، اما پرمخاطب است و سطح وسيعي از خواستههاي مردمي را دربر ميگيرد. سرزندگي شعر مشروطه حاصل همگوني آن با شرايط جامعه است. در شعر مشروطه به مسائل مختلف جامعه که مردم به آنها نياز آني و جدي داشتند، پرداخته شده است.
شعر مشروطه تا حدودي زبان حال مردم ستمديده است. در بين شاعران مشروطه شعرهاي فرخي يزدي، ملکالشعراي بهار و نسيم شمال (سيداشرفالدين گيلاني) تا حدودي زبان حال مردم رنجکشيده و بيانگر خواستههاي واقعي مردم است. در ميان شاعران مشروطه، آن دسته که اعتدالگرا بودند، شعرشان نيز متناسب با مسائل روز، پايدار و ماندگار بود؛ همچون اشعار پروين اعتصامي و ملکالشعراي بهار؛ اما آن دسته از شاعراني که بهطور سنتي شعر ميسرودند، شعرشان به اصطلاح خاموش شد.
نگاهي به عرصه داستان نويسي هم در فهم و بررسي ادبيات جديد ايران سودمند است.نخستين داستان ايراني از يک نويسنده ايراني با نام ستارگان فريب خورده در سال ۱۲۳۶ هجري شمسي منتشر گرديد.
فتحعلي آخوندزاده در اين داستان به رذالت حاکمان ايراني و بيفرهنگي آنان ميپردازد. داستان به اين شکل است که در زمان پادشاهي شاه عباس، ستاره دنبالهداري درآسمان پيدا ميشود. ستاره شناسان (منجمان) اين رويداد را نشانه مرگ پادشاهي از پادشاهان تعبير مينمايند و به شاه عباس پيشنهاد ميدهند در اين چند روز شخصي ديگر بر تخت شاه بنشيند تا اگر هم اتفاقي افتاد، براي او بيفتد و گزندي به جان شاه نرسد.
قرعه به نام شخصي ميافتد که به خاطر پيروي از فرقهاي گمراه منتظر حکم اعدام است. لباس شاهي را بر تنش ميکنند، تاج بر سرش ميگذارند و همگان به خدمت او درميآيند. چند روز ميگذرد، هيچ اتفاقي نميافتد و سرانجام وي را اعدام ميکنند.
نکته ظريفي که در اين داستان ديده ميشود، اين است که آن شخص در همان چند روزه حکومتش به جاي عياشي و خوشگذراني، اقدام به کارهاي اصلاحي مينمايد؛ همچون اينکه کسي نبايد بدون محاکمه کشته شود، مالياتهاي اجباري نبايد به مردم تحميل شود و… يعني همان اصلاحاتي که مردم در جريان نهضت مشروطيت خواستار آن بودند.
در دوران قاجار ، پديدههاي مدرن مانند: صنعت چاپ، روزنامه، تلگراف، مدرسه، راه آهن و… وارد ايران شده و مقاومتي در برابر آن صورت نگرفته بود. از سويي آشنايي با غرب و دنياي پيشرفته گسترش مييافت و مطالعه و ترجمه آثار خارجي (رمان، نمايشنامه، شعر و…) در ذهن مردم و بويژه نوانديشان و تجددخواهان ايراني تأثير ميگذاشت.
رمان و نمايشنامه نويسي در ايران سابقهاي نداشت و به اين خاطر مقاومتي نشان داده نشد، اما در رابطه با شعر اين گونه نبود. شايد نيازي به يادآوري نباشد كه شعر، يگانه هنر اين سرزمين در طول قرن هاست كه از سابقهاي طولاني برخوردار بوده و مردم ايران با شعر ريشه دار و کهن سرزمينشان خو گرفته و در ذهن شان برايش تقدس ويژهاي قائل بودند. از سويي نيز تغييرات و تحولات اجتماعي شتاب گرفته و در نظر برخي شعر سنتي پاسخگوي نيازهاي تازه جامعه ايران و دگرگونيهاي آن دوران نبود. پس ضرورت يک بازنگري و بازانديشي در شعر فارسي در اذهان شاعران و نوگرايان شکل گرفت.
شايد به نظر برسد که قبل از مشروطه، بيشتر شاعران، جدا از مردم بودند و در کنار حاکمان و پادشاهان از الطاف معنوي و مادي بهرهمند ميگشتند، در رفاه ميزيستند و از درد و رنج مردم غافل بودند… توصيف پيچوخم گيسوي يار، قد سرو، غم هجران، بيوفايي معشوق، شراب و شکار و فتح و مدح شاه موضوع شعرشان بود و گاه در ستايش حاکمان با يکديگر در رقابت بودند. از اين رو تجديدنظر در قالب و درونمايه شعر سنتي و تلاش براي يافتن زباني نو به وسيله شاعران نوپرداز پيگيري شد و اين اقدام بسيار مناقشهبرانگيز ظاهر گرديد تا آنجا که به رويارويي شاعران با يکديگر انجاميد.
عدهاي اين نوآوري را برنميتابيدند و مقاومت نشان ميدادند و شايد اگر اين نوپردازيهاي ادبي دقيقتر بررسي شود، نسبت آن با هنر و ظرافتهاي هنري جاي پرسش داشته باشد و به همين دليل بود که ملک شعراي بهار در يکي از سرودههايش عبارت «عارف و عشقي عوام» را به کار ميبرد يا ايرج ميرزا چنين ميسرود:
در تجديد و تجدد وا شد
ادبيات شلم شوربا شد
اين جوانان که تجدد طلبند
راستي دشمن علم و ادبند
اما بهتر است دقت داشته باشيم که شعر مشروطه جنبه ابزاري دارد. شعري است در خدمت مردم و جامعه و درونمايهاي سياسي و اجتماعي دارد و موضوع آن ترويج انديشه آزاديخواهي، تجددخواهي، وطندوستي، ميل به توسعه و… است. شاعر در اين دوره براي انتقال اين مفاهيم از تعابير قابل فهم و کلام عاميانه استفاده ميکند؛ زيرا تلاش اصلي او نزديک شدن به مردم و تودههاست و بر خلاف شاعران قديم در ميان مردم زندگي ميکند و شايد به اين خاطر است که شعرش گاهي از زبان فاخر ادبي و ظرايف هنري فاصله ميگيرد؛ چون تلاش او در جهت پيوند خوردن با مردم عادي و کوچه و بازار است و بايد در نظر داشت که در اين مسير از موفقيت بالايي هم برخوردار است .
شعر مشروطه، ستايشگر آزادي است و واژه آزادي و نيز استبدادستيزي موضوع مهمي در شعر اين دوره است. از نمونههاي درخشان آن ميتوان به شعر بهار اشاره کرد:
با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست
کار ايران با خداست
هر دم از درياي استبداد آيد بر فراز
موج هاي جانگداز
و اين سرودهها و گفتههاي آتشين همواره سلب آسايش و آزار سرايندگان را در پي داشت. اما عشق و علاقه به آزادي، حکايت شورانگيز شاعراني بود که زيستن با مردم را برگزيده بودند؛ همچنان که فرخي يزدي ميسرود:
آن زمان که بنهادم سر به پاي آزادي
دست خود ز جان شستم از براي آزادي
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
ميدوم به پاي سر در قفاي آزادي
البته تلاش براي آزادي، تنها به موضوع آزادي قلم و آزادي بيان ختم نميشود و موضوع آزادي زنان از مسائل مهمي است که بدان توجه ميشود. شاعران تجدد طلب، زنان را به حضور در اجتماع تشويق ميکنند و درباره حق برخورداري از امکان تحصيل و آموزش براي زنان مانند مردان سخن ميگويند و به موانع حضور زنان در فعاليتهاي اجتماعي اشاره مي نمايند.
از ديگر موضوعات مهم و برجسته در شعر دوره مشروطه، مليگرايي و وطندوستي است. وطنخواهي و افتخار به گذشته تاريخي و پاسداري و شناساندن ميراث گذشتگان در شعر اين دوره درخشش خاصي دارد. همچنين نوعي شيفتگي به ايران باستان نيز ابراز ميشود و عدهاي گمشده خود را در روزگاران کهن جستجو ميکنند.
نکته ديگر اينکه، در اين دوره تصنيفهاي ملي و ميهني رشد بسيار خوبي مييابد و چهره شاخص اين جريان نيز عارف قزويني است. هر چند ايرج ميرزا وي را به شاعري قبول نداشت و يک تصنيفساز ميپنداشت ولي بيترديد عارف از خدمتگزاران موسيقي و شعر اين ديار به شمار ميرود.
در دوره مشروطه شاعران و انديشمندان نسبت به ترقي و توسعه کشور تأکيد و اهتمام فراوان داشتند و از اين رو با انتقاد سياسي و اجتماعي سعي در بهبود وضعيت نابسامان ايران داشتند و گاهي اين انتقادها و اعتراضها با زبان طنز ابراز ميشد.
کوششهاي روشنگرانه تجددخواهان و آزاديخواهان (و پشتيباني شاعران آزاده از انديشههاي جديد) در جامعه بياثر نبود و نخستين گامها به سوي دنياي نو برداشته شد و تلاش در جهت نوسازي فرهنگي آغاز گرديد.
هرچند در دوره رضاشاه و با وجود توسعه و پيشرفت در زمينههاي مختلف، استبداد به مانند سدي در مقابل آزادي قلم، آزادي بيان، نشريات آزاد و… ظاهر شد. سرانجام شاعران عصر مشروطه بسيار تلخ است. يکي را لب و دهان دوختند و سپس به دستان پزشک احمدي سپردند، يکي را در اتاقش به قتل رساندند، يکي از بس آزار ديد، راهي کوه و دشت گرديد، يکي در انزوا روزگار گذراند و درگذشت و… آنچه امروز به جا مانده، خاطره پر شکوه روشنگريها و فداکاريهاي کساني است که در آرزوي روزهاي شيرين و شاد براي ايران و ايراني تلخي هر زهري را چشيدند…
نسيمي ديگر
اگر در مجموعه اشعار استاد عبدالعلي اديب برومند (مؤسسه انتشارات نگاه، ۱۳۹۱) بينديشيم، با شاعري مواجه ميشويم که بناي شعر و انديشه خود را بر اعتدال نهاده؛ اعتدالي برآمده از فرهنگ و ادب کهنسال ايران. شاعري ملي که همسو با ملکالشعراي بهار راه پيموده و اعتدالگرايي را راهي مطمئن براي برونرفت از مصائب و مشکلات دانسته است، و نه تنها در شعر و کلام، که در عمل سياسي-اجتماعي خود نيز همواره گرايش به اعتدال داشته است.
اديب برومند در گفتوگويي که با وي داشتم، درباره تشويقهاي بهار چنين ميگويد:«اشعار من در روزنامههاي آن دوران مانند روزنامه صداي ايران كه مرحوم سرمد آن را مديريت مي كرد يا روزنامه نوبهار كه مديريتش بر عهده مرحوم ملك الشعراي بهار بود، منتشر ميشد. غير از اشعاري كه از من در نوبهار چاپ شد، مقالههايي هم درباره كار و كوشش اجتماعي براي آن روزنامه نوشتم. مرحوم بهار مشوق من بـود. قبلاً از اصفهان شعرهايم را براي او فرستاده بودم، كه نامه بلندي هم در جواب برايم نوشته بود، هرچند منتظر نبودم.
وقتي مرحوم بهار در اصفهان و در تبعيد به سر ميبرده، اقوام من خيلي به او سر ميزدند؛ چون احترام زيادي برايش قائل بودند و به همين جهت خاطره خوشي از قوم و خويش من در ذهن داشت.
وقتي من نامهاي برايش نوشتم و نمونه آثارم را فرستادم تا از راهنماييهاي او برخوردار شوم، نامه بلندي برايم نوشت و توصيههاي مؤثري كرد كه فلان كتابها را بخوان و فلان كتابها را نخوان. اين در حالي بود كه من منتظر نبودم اين شاعر بزرگ براي يك دانش آموز سال چهارم دبيرستان نامهاي بنويسد و او را راهنمايي كند. بعد كه او را ديدم و اشعارم را به او دادم، گفت كه معلوم است به نسخهاي كه براي شما پيچيده بودم، عمل كردهايد. شعر را گرفت و به يزدانبخش قهرمان سپرد تا در روزنامه كار شود.»
دکتر محمد علي اسلامي ندوشن در کتاب «نوشتههاي بيسرنوشت» به سه ضلع انديشه بهار يعني «آزادي»، «مردم» و «ايران» اشاره کرده و ميافزايد:«آنچه بهار را از گويندگان همعصر خود متمايز ميکرد، نَفَس شاعرانه اوست. به گونهاي که آنچه او گفته است، ديگران نتوانستهاند بگويند. هنر او در آن بود که به سبک سنتي شعر ميگفت ولي سخنش تازگي داشت. با آنکه همان شيوه شاعران خراسان گذشته را به کار ميبرد، معلوم بود که در بحبوحه قرن بيستم سروده شدهاند. از اين رو سخن او به آساني از ديگران بازشناخته ميشود.»
اديب برومند نيز که همواره کوشيده، در خدمت آزادي و حقيقت باشد و زندگي خود را با «مقاومت در برابر بيداد» معنا بخشد، در دورهاي حساس از تاريخ ايران، بدون درنظرگرفتن خوشايند اين و آن و بر طبق رأي و تشخيص خويش، با تمام توان و از «کوچههاي درد» به ميدان ميآيد.
خود در اين باره ابراز ميدارد:«در دورهاي كه دكتر محمد مصدق، نخست وزيري را بر عهده داشت، شعرهايم را در راديو ميخواندم و از زماني كه موضوع ملي كردن نفت مطرح شد، من در اين باره شعرهايي سرودم. وقتي جبهه ملي تشكيل شد، به صورت فعالانه و تنگاتنگ با آن همكاري داشتم.
دكتر محمد مصدق در مبارزه با استعمار و استبداد بسيار فعال بود و براي حفظ ذخاير و منافع ملي ما كوشش بسياري از خود نشان داد و اين نظر مرا جلب كرد؛ زيرا خود نيز در اين باره بسيار حساس بودم. براي همين شايسته ديدم كه راه و روش او را تقويت كنم. به اين جهت وقتي انگليسيها تهديد خود را آغاز كردند، اشعاري را در دفاع از اقدامهاي مصدق در روزنامهها منتشر كردم و گاهي نيز آنها را به صورت دستي و در خيابانها ميان مردم پخش ميكردم.
پولي به افرادي ميدادم تا اين اوراق را ميان مردم توزيع كنند. خودم نيز در راديو و بعد از اخبار ساعت ۱۲ قصيده هايم را ميخواندم.
براي مثال موضوعهايي مانند ۳۰ تير يا رفتن دكتر مصدق به دادگاه لاهه يا قضيه اوراق قرضه ملي و… را به نظم در ميآوردم. روزنامهها نيز در آن دوره فعال بودند، مانند شورش، باختر امروز و… البته شورش سبكسري ميكرد و با هتاكي و درج مطالب تند منتشر ميشد، اما باختر امروز بسيار وزين و سنجيده بود و مرحوم فاطمي هم قلم باعفتي داشت.
بگذريم از اين كه وقتي كودتاي ۲۵ مرداد اتفاق افتاد، او در سخنرانياش قدري تند رفت. البته علت اين بود كه به او و همسرش بياحترامي كرده بودند. وگرنه قبل از آن را اگر نگاه كنيد، روزنامهاي بامحتوا و سنگين بود. روزنامههاي چپ و متعلق به حزب توده هم خيلي فعال بودند و گاهي اغتشاشاتي را ايجاد ميكردند. درگيريهايي كه آنها به وجود ميآوردند، به اين خاطر بود تا با ايجاد وحشت، مردم را از دولت مصدق سرخورده سازند؛ اما مردم چنان به مصدق علاقهمند بودند كه احساس سرخوردگي در آنها ديده نميشد.
من اين وقايع را خودم ديدهام، چيزي نيست كه برايم تعريف كرده باشند يا شنيده باشم. خودم در اين جريانها ناظر بودم. مصدق كار بزرگي انجام داد، شوخي نبود. انگلستان در آن زمان و در خاورميانه بسيار قدرتمند بود. مصدق شجاعانه با انگليسيها وارد مبارزه شد و واقعاً آنها را كوبيد… چندين قصيده درباره ۲۸ مرداد هم سرودم. چاپ اين اشعار در روزنامه ها ممكن نبود، اما دست به دست مي گشت… .»
شعر اديب برومند، پيوند تنگاتنگي با رخدادهاي تاريخي و فراز و نشيبهاي تاريخي دارد. در «سرود رهايي» حساسيتهاي خود را نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي به صراحت بيان ميکند؛ هرچند به تعبير وي:«مصائبي که رقم زد به نام ما گردون/ برون ز حد بيان است و خارج از تصوير» ؛اما اين موجب نميشود که شاعر منزوي شده و گوشهگيري کند بلکه دلاورانه بر جور و ستم زمانه ميشورد:«نه گاهِ صبر و سکون است و انزوا و سکوت».
اشغال ايران و نابسامانيهاي پس از آن، قلب شاعر را ميآزارد و در دهه ۲۰ و بويژه سالهاي نخستين آن، که مجالي براي سخن گفتن گشوده شده، در اعتراض به بيعدالتيها، ستمها و اوضاع نامطلوب سياسي و اجتماعي ايران شعرهايي سروده که حکايت از وضع آشفته کشور دارد:
سخت ناليم ز سوز دل و فرياد کنيم
هر گه از وضع پريشان وطن ياد کنيم
***
در ين کشور بگرفته بالا کار بدبختي
فراوان بيني از هر سو به چشم آثار بدبختي
***
از وضع دلخراش وطن آن چه گفته ايم
سطري ز چند فصل و يکي از هزار نيست
***
آمد اندر نظرم وضع وطن بارِ دگر
دادم از سينه برون آه شرر بار دگر
گشته تا جغدنشين خانه بي بام و درم
هم مرا نيست به جز نوحهگري کار دگر
***
اي وطن تا به نواي دل خود گوش کنيم
نتوانيم که مهر تو فراموش کنيم
ما ز کانون دل گرم و شرارافکن خويش
شعله عشق محال است که خاموش کنيم
ولي در بزنگاهي ديگر، که نهضت ملي شدن صنعت نفت شکل ميگيرد، فرصت را مغتنم شمرده، به پشتيباني از دکتر محمد مصدق پرداخته و مردم را نيز براي تقويت نهضت ملي به همراهي و همدلي فراميخواند:
اي ملت آزاده، بپاخيز بپاخيز
اي خلق ستمديده، ز جا خيز ز جا خيز
اي قوم فرومانده فراخيز فراخيز
زين مهلکه ظلم، رها خيز رها خيز
اين سستي و اهمال، تو را مايه ننگ است
مردانه بپاخيز نه هنگام درنگ است
شاعر پس از اين فراخوان، لحظه به لحظه به عهدي که با خويش بسته وفادار مانده و هنر خويش را به کار بسته و مسئوليت قلمي که در دست دارد را به خوبي ميشناسد و به خوبي ميشناساند.
در واقع بخشي از شعرهاي وي، چيزي جز تاريخ منظوم يک ملت نيست. وقتي موضوعهايي همچون: مذاکرات نمايندگان دولت انگلستان به رياست استوکس با نمايندگان ايراني در مسأله نفت، اعزام هيأت خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران، شکايت انگليس از ايران در ديوان بين المللي دادگستري، رسيدگي به موضوع اختلاف ايران و انگليس در شوراي امنيت، ياريطلبي دولت مصدق از ملت و انتشار اوراق قرضه ملي، واقعه ۳۰ تير، صدور راي نهايي دادگاه لاهه، مخالفتها و اخلالگري حزب توده، تشديد اختلاف در صفوف نهضت ملي، کودتاي ۲۸ مرداد و… را به نظم درميآورد و ثبت ميکند. همچنين پس از کودتاي ۲۸ مرداد هم آرام ننشسته و در نکوهش کودتا و کودتاچيان و افرادي مانند سرلشگر حسين آزموده و سپهبد فضلالله زاهدي، محاکمه مصدق در دادگاه نظامي فرمايشي، قتل کريمپورشيرازي، تيرباران دکتر حسين فاطمي، تبعيد و آزار مليون، مردم آزاريهاي ساواک و… ميسرايد و ميسرايد و ميسرايد؛ زيرا قلبش همواره براي آزادي و عدالت ميتپد.
در دوره رخوت، سکوت، نااميدي، سخن صريح و نقد خود را متوجه تماميتخواهان و مستبدان ميسازد و به حق ميتوان گفت که شاعر اميد و شاعر زندگي است. هرچند شعرش، تاريخي منظوم به نظر ميرسد و با انديشيدن در شعر او ميتوان به عمق آنچه او در دوره معاصر نظاره کرده، پي برد و جابهجا، آهها، دريغها، دلاوريها، سستيها، مقاومتها، شکستها، غمها و شاديها را احساس کرد؛ اما بيان هنرمندانه و زبان شاعرانه اديب برومند، همواره در اوج قرار دارد و به بهاي عهدي که با خود بسته تا در کنار مردم و براي مردم شعر بسرايد، از هنر ناب نميکاهد.
زبان شاعر، به پاکي، اصالت و صلابت کلمات توجه خاصي دارد. کلمات در جاي خود مينشينند تا جايي که در بسياري از اشعار او جابهجا کردن کلمهاي با کلمه ديگر ممکن به نظر نميرسد.
در شاعري، سنتهاي گذشته را در نظر دارد و ميکوشد تا کلمات از يادرفته را در شعر خود به کار گرفته و سخني ساز کند که جان آدمي را طراوت بخشد. به بهانه بيان وضع موجود (اعتراض به وضعيت موجود) از دقت و ظرافت در زبان شعر و اصولي که در کار شاعري بايد رعايت شود، نميکاهد و چشم نميپوشد و همچون بهار، زمستان و ذهنهاي زمستاني را با شعر و شعوري ناب و بهمپيوسته درمينوردد…
جايي که انساني رنج ميکشد، شاعر نيز آرام و قرار از دست ميدهد و در ابراز همدردي با ديگران مرزي نميشناسد؛ چه سيل يا زلزلهاي آسايش را از هموطنانش گرفته باشد، چه گلولهاي مرد يا زني را در گوشهاي از جهان از زندگي محروم کرده باشد.
شاعر همواره نسبت به مسائل جهاني حساس بوده و نسبت به بمبگذاريها، تروريسم و… واکنش نشان داده و خشونت، بيعدالتي، ديگرآزاري، ستمگري و زورگويي را در هر نقطه از گيتي، و به پشتوانه هر نام و باوري نفي ميکند…
***
در مثنوي اصفهان، که به پاس حقگزاري از زادگاهش سروده شده، با هنر ناب و ذهن خلاق او بيشتر آشنا ميشويم. از کنار زايندهرود با شاعر همقدم شده و پلها، خيابانها، بازار و بناهاي تاريخي شهر را يکي يکي نظاره ميکنيم، تا جايي که در پايان، گويي از سفري شيرين بازگشته و سرشار از خاطرههايي دلنشين هستيم.
مثنوي اصفهان، يکي از نقاط درخشاني است که اديب برومند تواناييهاي کمنظير خود را در شعر کلاسيک فارسي نشان داده و نشاطي وصفناپذير در مخاطبان ايجاد ميکند، و اين نه فقط به خاطر تسلطي است که بر ادبيات فارسي دارد بلکه به دليل فهم عميق او از هنر و تاريخ ايران (و زادگاهش) است:
يک جهان ذوقست در خاکت نهان
سر برون آرد چو گلها ناگهان
عالمي را پر کند از رنگ و بوي
رنگ و بويش بهر ايران آبروي
داده يزدانت هر آن نعمت که هست
در همه روي زمين از هر چه هست
گر لقب نصف جهانت دادهاند
اين لقب راز آگهانت دادهاند