skip to Main Content
  • شعر
وطن

وطن وطن خجسته‏ فر سراى دلگشاى من

سراى پرشكوه من ديار ديرپاى من

خجسته زادگاه من، سراى زندگانيم

به دامن تو رشد من، سزاى تو ثناى من

تويى كه سرخوشم كند بهار جانفزاى تو

تويى كه باغ و گلشنت فشانده گل به پاى من

تويى كه بهره‏ ور شدم ز آب و نان به خوان تو

تويى كه ملتزم شدى، به دادن غذاى من

تويى كه خوش زنند پر، به بالِ پُرتوانِ خود

پرندگان عشق تو، هميشه در هواى من

تويى كه هستى مرا بس افتخار داده ‏اى

تويى كه با سخنورى، فزوده ‏يى بهاى من

قلمزنانِ نثر تو، نواگران شعر تو

به نغمه بوده ‏اند هر زمان قرين و همنواى من

به درد نامراديت هماره در تلاطمم

رهايى تو از ستم بود بهين دواى من

وطن، چها سرايم از مفاخر مكرّمت

كه هر يكى‏ ست در هدف ستوده مقتداى من

وطن، چها بگويم از مناظر مُفّرَحت

كه هر يكش به گونه ‏اى، فزوده بر صفاى من

به از وطن كجا بود سراى روح‏ پرورم

كه بوى اُنس مى‏دهد، ديار جان فزاى من

سپاس چون گزارم اين كرامت خجسته را

كه در تو آفريده ‏ام، كرم نما خداى من

دلاوران ناميت ز پشت باره[۱] قرون

نهاده گوش هوش خود به دلنشين نواى من

كه اى نژاد مهتران دعا كنيد روز و شب

برای حفظ اين وطن، چو خوشترين دعاى من

وطن بزى درين جهان به افتخار جاودان

اگر نه بهر پاس تو چه حاصل از بقاى من

«اديب» را هماره دل تپد به ياد ميهنش

رهين عهد خود بود ستوده فر وفاى من

ارديبهشت ۱۳۸۵

[۱]. باره: ديوار قلعه ـ حصار