skip to Main Content
ولادت پيامبر اكرم (ص)

هماره مادر گيتى، ز روزگار كهن

به گونه گونه حوادث شده ‏ست آبستن

ز واقعات قديم وز حادثات بديع

پديد كرده، مواليد در سراى كهن

گهى به گونه شّر و گهى به گونه خير

گهى به شكل تباه و گهى به وجهِ حَسَن

ز حملها كه فرو هِشت در سراى وجود

چه فرقها كه عيان شد به ديده روشن

ز خير و شر، كه همى زاد و پروريد زمان

زمانه گاه چو گلشن شد و گهى گلخن

ز سعد و نحس، بسى حادثاتِ عبرت ‏خيز

كه زاد مادرِ ايام و هِشت در دامن

چه سعدها كه درآميخت با سرور و نشاط

چه نحس‏ها كه برانگيخت بس شرور وفِتن

ز سعد و نحس، بسى گرچه زاد مادر دهر

ولى نزاد سعيدى به عرش، رخت ‏افكن

جز آن سعيد همايون سرشتِ فرخ ‏پى

كه يافت فرِّ سعادت ز داور ذوالمّن

بزرگوار سعيدى كه گاه زادن او

شده است خيل مَلك پايكوب و دستك زن

ستوده بخت سعيدى كه فرِّ مقدم وى

فكند هلهله آفاق را به پيرامَن

شكوه بار سعيدى كه يُمن ساعد او

ز دوش خلق جهان برگرفت بار محن

شد از فروغ رخش تيرگى بَدَل به صفا

شد از نفاذِ دَمش خارها بدل به سمن

به يُمنِ عزم متينش چو «روى» شد «قرطاس»[۱]

به دست خلق نكويش چو موم شد «آهن»

ز فرّ مقدم او شد جهان چو باغ بهشت

چنانكه از نفَسِ نوبهار، طرف چمن

***

به روز «هفدهمين» از «ربيع اول» بود

كه زاد مام زمان، اين نجات ‏بخشِ زَمن

خجسته فالْ رسولى كه روز ميلادش

به طاق بارگهِ خسروان فتاد شكن

همانكه از پى ايجاد او خلايق را

خداى، منّت بى‏ حد نهاد بر گردن

همانكه خالق انجم ز بهر او افراخت

بناى خلقت افلاك را چو نجمِ پَرَن

خداى، بر رخ زندانيانِ دهر گشود

ز رويش از درِ انصاف، جانفزا روزن

به زادْروز وى افسرد، (آذر بُرزين)

چنانكه رفت ز خاطر، سرودِ (اورامن)

ز بيم او تن مرتاض شد چو نخ باريك

چنانكه شد دل رُهبان چو چشمك سوزن

برفت رونق دير و نماند آب كِنِشت

چو او به ساحت مسجد، بداد داد سخن

دمى كه آتش قهرش ز دل زبانه كشيد

فتاد ظالم دون را شراره در خرمن

چو رعد، نعره اللّه ‏اكبرش پيچيد

به گوشِ كفر كه برخاست سيلِ بنيان‏ كن

به دوشِ او عَلَم (لا اِله الاّ اللّه)

براند از درِ يزدان سپاه اهريمن

بزرگ آيت اعجاز وى كلام خداست

كه هر كه ناطق و افصح به پيش او الكن

چو لحنش آيت قرآن به گوش دلها خواند

صداى (اشهدُ) برخاست از تلال و دمن

شكست پيكر «لات» و «منات» و «عزّى» را[۲]

كه بشكند ز مصاديقِ زور و زر ناخن

به سيرِ عرش برين شد فراتر از «جبريل»

دمى كه گشت به بالاى، سِدره جولان‏زن

صلاى عدل و مساوات در جهان در داد

كه امتياز برافكندم از بها و ثَمن

***

چه گفت؟ گفت كه اكرامِ هر كس از تقواست

چه بينواى گذرگه، چه خواجه برزن

بگفت خرد و كلان را، كه از سياه و سپيد

حقوق جمله برابر بود چه مرد و چه زن

ازوست ديگِ مروت به عالم اندر جوش

هميشه تا كه بنالد به كوفتن هاون

نماند فرِّ سلاطين چو آب در غربال

كه بيخت شوكت «پرويز» را به پرويزن[۳]

گهى به خطّه «روم» و گهى به باره «چين»

كشيد رايت او دامن از «حجاز» و «يمن»

ميان خلق پراكند گوهرينه شعار

كه بود جمله منش‏هاى نيك را مخزن

مواليش به نجومند در شماره قرين

يكيست ز آن همه دلدادگان «اويسِ قَرَن»[۴]

شكافت ظلمت قيرينه ابرِ نكبت‏بار

بسان مهر فرزان در آسمان سُنَن

به دهر، معجز آئين احمدى آن كرد

كه كرد ابر بهاران به ساحت گلشن

ز تازيانه ايمان و دين به راه آورد

هر آنكه بود به هنجار خودسرى توسن

***

هماره تا كه دمد گل به اُردى و خرداد

هماره تا كه فتد برف در دى و بهمن

خجسته رايت اسلام در تعالى باد

به شادى دل ياران، به كورى دشمن

به خاكپاى عزيزش نثار كرد (اديب)

خود اين چكامه كه گشت از ثناى او مُتقن[۵]

—————————————————

[۱]. كاغذ
[۲]. نام سه بت كه مورد پرستش اعراب دوره جاهليت بود.
[۳]. پرويزن = غربال.
[۴]. اويس قرنى = يكى از پارسايان و از تابعيانست. او زندگى حضرت رسول ص را درك نكرد و بر
عمربن خطاب وارد شد و در جنگ صفين همراه با على‏ بن ابيطالب (ع) بود.
(اعلام معين)
[۵]. متقن = محكم.