skip to Main Content

بازآ كه نيست بى تو مرا تاب زندگى
بيزارم از تعلّقِ اسباب زندگى
اين زندگى نبود كه بگذشت بى حبيب
ديدم به يادِ دوست، مگر خواب زندگى
بازآ كه بى حضور تو شب ها به بام انس
دلجوى نيست پرتو مهتاب زندگى
بى نوشخند لعل تو تلخ است و ناگوار
« آب زندگى » ريزند اگر به كام، مرا
بى لعل جان فزاى تو اى گنج آرزو
ارزنده نيست گوهر ناياب زندگى
نوشين بود ز دست تو اى لاله روى من
در ساغر حيات، مى ناب زندگى
درياى زندگى، همه گرداب محنت است
كس را وقوف نيست ز پاياب زندگى
آن صورت خيال كه نامش بُوَد حيات
عكس غم است، تعبيه در قاب زندگى
از رازِ كارگاه وجود اين قَدَر مپرس
سر در گُم است رشتة پُرتاب زندگى
طبع زمانه چون به ادب نيست آشنا
 بيگانه شو « اديب » ز آداب زندگى 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.