skip to Main Content

دوستان! مژده كه سامان و سرى يافته ‏ام
چاره از بهر دل در به درى يافته‏ ام
با يكى دلبر خوش منظر سرتاپا خوب
چشم بد دور، كه سرّى و سرى يافته ‏ام
جلوه‏ ها از گل رخسارِ تر و تازه او
هر زمان، تازه ‏تر از تازه ‏ترى يافته‏ ام
زان حقيقت، كه نهان در كَنَف بى‏ خبرى ‏ست
به مددكارىِ جانان، خبرى يافته ‏ام
پرفشان گردم از اين پس به هواى ملكوت
كه ز عشق رخ او، بال و پرى يافته ‏ام
زندگى در نظرم رنگ دگر يافت كه من
لوح انديشه، به نقش دگرى يافته‏ ام
پيش نااهل چه گويم، كه ز گنجينه راز
چه گرانمايه و تابان گهرى يافته‏ ام
تا شدم معرفت اندوزِ رهِ عشق، «اديب»
در دل از پرتو عرفان، اثرى يافته‏ ام