skip to Main Content
  • شعر

یکی به نزد علی رفت از اکابر شهر
شبی ز جمله شبها، به عزم طرح مقال
علی، به کار خلافت نشسته بود آن شب
فراز مسند خود، فارغ از دگر احوال
زخویش، فارغ و سرگرم حلّ و عقد امور
به گونه ای که نبودش دمی فراغت بال
بیامد آن کس و طرحِ بیان مطلب کرد
به پیشگاه علی، سرور ستوده خصال
سخن ز مزرعه آغاز کرد و نخلستان
که بود شیر خدا را یگانه مال و منال
علی چو مقصد قائل به یک سخن دریافت
چراغِ بزم خلافت بکشت اندر حال
که خود سرانه، مرا رخصت شنیدن نیست
حدیث خویش، به پای چراغ بیت المال
چراغ بزم خلافت از آنِ جمهور است
که جز به کار جماعت نگردد استعمال
ز مال خلق اگر سوء استفاده کنم
چگونه روی کنم، سوی قادر متعال
سزد که عبرتی از شاه اولیا گیرند
در این دیار، امیر و وزیر و جمله رجال

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.