skip to Main Content
چشمان سياه

آن پريچهره كه چشمان سياهى دارد
چشم بد دور كه گيرنده نگاهى دارد
گُنه از دلبر و ديدار فريبنده ی اوست
دل سودازده ی من، چه گناهى دارد؟
سزد ار چند كريمانه خرامد به طريق
آن كه دل خسته گدايى، سر راهى دارد
هركجا اوست، به خوبان دگر نيست نظر
تا بود گل، كه نگاهى به گياهى دارد؟
جان به قربان وى و گوشه ی آن چشم سياه
كه به ما، نيم نظر، گاه به گاهى دارد
آسمانا، چه شوى غرّه كه ماهى دارى
آسمان دل من، به ز تو ماهى دارد
عاشق اندر طلب يار، نخواهد همره
كه بهر چند قدم، اشكى و آهى دارد
دل مسوزان ز كس اى دوست كه بر چرخِ كبود
آتشين آهِ دلِ سوخته راهى دارد
اى خوش آن باد كه بر خرمن حسنش چو وزيد
در كف از خوشه لطفش پر كاهى دارد
فاتح كشور دل هاست از آن روى، « اديب »
كه ز ابياتِ صف آراى، سپاهى دارد

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.