skip to Main Content

شنیدم که یک چشمه در دامغان

به دامان کوهی است مینو نشان

دلارای و شفاف و آئینه گون

همش تابناکی ز گوهر فزون

گوارنده آبی که جوشد در آن

تو گویی که دارد زکوثر نشان

گر افتد در این چشمه چیزی پلید

که در آبش آلایش آرد پدید

به ناگه خروشد یکی تند باد

کز آن صرصر(۱) عاد(۲) آید به یاد

فتد هول از این باد آشوبناک

به تن ها و جان ها ز بیم هلاک

خروشد همی هر زمان بیشتر

کند خلق را وحشت اندیش تر

پی چاره جویی از این رویداد

ز بهر عنان گیری تند باد

بباید شدن سوی آن چشمه سار

به تنظیف او دست بردن به کار

***

در این داستان هست رازی نهان

که باشد عیان ، پیش راز آگهان

که گر در دیاری ز بد کارگی

تباهی فزاید به یکبارگی

فساد افکند چنگ در خلق و خوی

نماند به باغ شرف رنگ و بوی

فرود آید آنجا بلایی بزرگ

پدید آورد لطمه های سترگ

نماند در آن خطّه آباد بوم

شود آشیان بستِ(۳) بومان شوم

مگر خلق از آن وقعه گیرند پند

دگر گونه سازند راه و روند

———————————–

۱- صرصر : باد تند

۲- عاد: نام یکی از قبایل قدیمی عرب

۳- آشیان بست: آشیان ساخته شده

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.