skip to Main Content

تاريخ خبر: پنجشنبه ۲۲ تير۱۳۹۱ ـ ۲۲شعبان ۱۴۳۳ـ ۱۲ جولاي ۲۰۱۲ـ شماره ۲۵۳۵۸
منبع : روزنامه اطلاعات

چگونگي شعر فارسي از جانشينان تيمور تا آغاز دودمان صفوي
استاداديب برومند

اميرتيمور گورگاني كه با هجوم غارتگرانه و كشتار دسته‌جمعي مردم بي‌گناه بر ايران و هند و تركستان و ارمنستان و آناطولي و آسياي صغير و شام دست يافته بود، در زمان حيات خود شاهرخ را به حكومت خراسان و سيستان و مازندران برگماشت و امارات ايران غربي و عراق و ارمنستان را به جلال‌الدين ميرانشاه واگذاشت ولي چون ميرانشاه دچار خبط دماغي گرديده بود امور آن نواحي را به دو پسرش ابوبكر و محمد عمر سپرد. امّا آنان هم لياقت سلطنت را نداشتند و محمد عمر با شاهرخ در افتاد و پس از شكست يافتن از او جان سپرد. باري پسران و نوادگان تيمور پيوسته به همچشمي بر سر حكومت نواحي بيرون از قلمرو شاهرخ به كشمكش پرداخته با ايجاد آشفتگي، آسايش را از مردم سلب كرده بودند و شاهرخ گاه با نرمي و گاه خشونت با آنان رفتار مي‌كرد، ولي به طور كامل چاره‌گر چند دستگي‌ها نبود.

شاهرخ پس از تسلط بر ماوراءالنهر(فرارود) و عراق و فارس و كرمان، براي خونخواهي برادرش ميرانشاه به جنگ با قرايوسف قره قوينلو امير اين طايفه شتافت ولي قره يوسف پيش از آغاز نبرد مُرد و پسرانش اسكندر و جهانشاه با شاهرخ رويارويي پيدا كرده پس از سه بار جنگ و ستيز بين سالهاي ۸۳۲ ـ ۸۲۸ از شاهرخ شكست خوردند ولي شاهرخ جهانشاه را بخشيد و او را به سمت امارات به آذربايجان گسيل داشت. در اين موقع ميرزا بايقرا را هم كه دست به ياغي‌گري يازيده بود از حكومت بركنار كرد و ابراهيم ميرزا پسر خود را به جانشيني او برگزيد.

ابراهيم ميرزا شاهزاده‌اي با ذوق و هنرپرور و كتابدوست و خوشنويس بود و به فرمان او چند تن نقاش و تذهيب كار و خطاط كه همه در كار خود استاد بودند به كارخانه كتابسازي او وارد شدند و بسياري از كتب ادبي اعم از شعر و نثر را با نقش آفريني و تذهيب و خوشنويسي زينت‌بخش در باروري كردند.

هر يك از اين كتاب‌ها كه از دستبرد آفات مصون مانده باشد، اكنون در مجموعه‌هاي هنري مجموعه داران و موزه‌هاي جهان موجود و مايه‌ مفاخرت ايرانيان است.

شاهرخ كه در مشرق ايران سلطنت مي‌كرد پادشاهي خيرانديش و خردمند و دادپرور بود و در بازساخت و ترميم خرابي‌هاي بازمانده از تيمور، گامهاي بلند برداشت و به تعمير بسياري از مسجدهاي ويران شده پرداخت. وي مسجد گوهرشاد را كه بي‌نياز از تعريف است، به نام همسرش «گوهرشاد آغا» در مشهد بنياد نهاد. شاهرخ افزون بر اين از جمله پادشاهان ادب دوست و شاعر نواز و دانشمندپرور بود و آنان را مورد اكرام و گراميداشت قرار مي‌داد؛ چنان كه در مدت چهل سال پادشاهي‌اش هرات محل گرد آمدن هنرمندان و اهل دانش و فضل بود. از آن جمله مي‌توان از عبدالقادر مراغه‌اي و جليل نقاش نام برد.

پس از شاهرخ، پسرش الغ بيگ، جانشين وي گرديد ولي مدت پادشاهي‌اش به درازا نكشيد. او نيز مانند پدرش به دانشمندان و اهل كمال توجهي ويژه داشت و در مدت ۳۸ سال امارتش در فرارود، جمعي از آنان را در دربار گرد آورد و در سمرقند رصدخانه‌اي بنياد نهاد و براي تنظيم تقويم از وجود دانشمنداني مانند مولانا علي قوشچي و غياث‌الدين كاشاني بهره‌مند شد.

از ديگر پسران شاهرخ، غياث‌الدين بايسنغر است كه به كار سلطنت كمتر از هنردوستي دلبستگي داشت و پادشاهي بسيار خوش ذوق بود و خوشنويسي كم‌نظير كه به هنرهاي ظريف ايراني علاقه‌اي بيش از اندازه داشت و مشوق بسياري از هنرمندان و شاعران و خطاطان بود. يكي از آثار هنري در دوران او نوشته شدن شاهنامه بايسنغري است كه شاهكاري از خط و جدول‌كشي و تذهيب و تجليد و مينياتورسازي است.

بايسنغر ميرزا به منظور توليد آثار مخطوط و منقوش و طرحهاي معماري و جلدسازي و ديگر هنرها كارخانه‌اي ساخت كه سرپرستي آن با خوشنويس نامي جعفر بايسنغري بود و او كه شاهنامه معروف را نوشته بود روزانه شرحي از كارهاي انجام يافته هنري را به بايسنغر گزارش مي‌كرد.

يكي از نوادگان تيمور، سلطان ابوسعيد نوة ميرانشاه بود كه قسمت بزرگي از متصرفات پدر را به تصرف خود درآورد تا آنجا كه پس از كشته شدن جهانشاه قره قوينلو به دست حسن بيگ آق قوينلو، حوزة حكومت او را در آذربايجان و عراق و كرمان نيز به حكمراني خود در فرارود (ماورءاالنهر) افزود. ابوسعيد در جنگي كه با حسن بيگ آق قوينلو آغاز كرد، پس از هجده سال پادشاهي به قتل رسيد. در دوران پادشاهي او ستيزه‌جويي‌هاي فرزندان و نوادگان تيمور با يكديگر تخفيف پذيرفت و مردم زمان احساس آسايشي نسبي كردند ولي پس از او دوباره اغتشاش و كشمكش جاني تازه گرفت تا سرانجام نوبت سلطنت به سلطان حسين بايقرا پسر عمر شيخ رسيد كه بر قسمتي از متصرفات تيمور دست يافت و از سال ۸۷۵ تا ۹۱۱ سلطنتش دوام داشت. وي هرات را به پايتختي خود برگزيد و در دوران وي بر اثر آرامشي كه پيدا شد مردم احساس امن و امان كردند.

سلطان حسين بايقرا كه مردي خوش‌نيت و خردمند بود، يكي از نيك‌انديشان و خيرخواهان عصر را به نام اميرعليشير نوايي به وزارت خود برگزيد و به دستياري وي كه مردي كاردان و شاعري مردم‌دار بود هرات را مركز گرد آمدن گروهي از هنرمندان و دانشمندان و شاعران قرار داد. او با بنيان‌گذاري كتابخانه بزرگي براي استفادة دانشوران و دانش‌پژوهان و ساختن بناهايي كه هر يك شاهكار معماري بود، خدمتي كرامند به دانش‌پروري و عمران و آبادي كرد.

در نتيجة ذوق و علاقه و تشويق اميرعليشير، دربار سلطان حسين بايقرا كه خود شاهي هنردوست بود، محل تجمع شاعراني چون جامي و سبزواري و هلالي جغتايي و گروهي از خطاطان چون سلطانعلي مشهدي و نگارگراني چون كمال‌الدين بهزاد و ميرك هروي شد و در هنرهاي ظريف ايراني مكتبي به ظهور رسيد كه به مكتب هرات نامبردار شد.

همزمان با پادشاهي سلطان حسين بايقرا «ازبكان» در فرارود به قدرت رسيدند و با برچيدن بساط سلطه تيموريان در آن حدود به خراسان حمله كردند و هنگامي كه سلطان حسين بايقرا به رويارويي و دفع آنان قد برافراشت، پيش از مقابلة دشمن درگذشت و پسرانش كه تاب برابري با ازبكان را نداشتند، سلسله تيموري را به دست فروپاشي و انقراض سپردند.

قره قوينلو ـ آق قوينلو

قره قوينلو «دارندگان گوسفند سياه» و آق قوينلو «صاحبان گوسفند سپيد» دو طايفه از قبيله تركمانان بودند كه در دور پاياني قرن هفتم رخت مهاجرت به آذربايجان كشيده بودند. هنگامي كه تيمور حملات خود را آغاز كرد، قره قوينلوها به سرپرستي قرايوسف پسر قرامحمد با تيمور درافتادند و بر عراق عرب دست يافتند. سپاهيان تيمور به جنگ با قرايوسف شتافتند و او كه در اين جنگ شكست يافت، به مصر گريخت و پس از مرگ تيمور به آذربايجان برگشت و با فرزندان تيمور به ستيز و آويز پرداخت. وي پس از جنگي كه با سلطان احمد جلاير و قرا عثمان بايندري رئيس طايفه آق قوينلو در پيوست به فتح بزرگي نايل شد؛ چنان كه حلب و نواحي مجاور آن را گرفت و عراق عرب و گرجستان و قزوين را نيز به تصرف خود درآورد. پس از قرايوسف نوبت امارت به پسرش اسكندر رسيد كه چندين بار با شاهرخ به جنگ و ستيز پرداخت و با برادرش جهانشاه نيز درآويخت و سرانجام به دست پسر خود كشته شد.

جهانشاه كه از اميران برجسته قره قوينلو و مردي هنردوست و كفايت‌مند بود، افزون بر تصرف قسمت بزرگي از ايران و عراق عرب، مدتي خراسان را در حيطة تسلط داشت و هنگامي كه براي سركوبي حسن بيگ آق قوينلو در سال (۸۷۱) به ديار بكر شتافت، در جنگ با او شكست خورد و به قتل رسيد. او به آباداني و عمران دلبستگي داشت و مسجد كبود در تبريز از جمله بناهاي مشهور اوست.

اميرحسن بيك آق قوينلو كه به اوزون حسن نامبردار شده است، پس از قره عثمان بر قسمت‌هايي از آناطولي و ارمنستان و درة علياي دجله و اراضي كردها تسلط يافت و پس از چيرگي بر سلطان ابوسعيد تيموري و جهانشاه و تصرف كردن متصرفات آنان به قدرت بزرگي دست يافت؛ چنان كه مراكز زير تسلطش از بحر عمان تا ديار بكر را دربرمي‌گرفت.اوزون حسن با امپراتور طرابوزان خويشاوندي داشت و براي كسب قدرت بيشتر و استفاده از امپراتوري يونان برادرزاده او را كه كاترينا نام داشت به زني گرفت و از او دو دختر پيدا كرد كه يكي از آنان را بنام مارتا به عقد شيخ حيدر جد پادشاهان صفوي درآورد. از ميان پسران مارتا اسماعيل سردودمان سلسله صفوي است.

پس از درگذشت اوزون حسن در سال (۸۸۲) پسرش سلطان خليل جانشين او شد و حكومت ديار بكر را به برادرش يعقوب بيك بخشيد ولي اختلاف دو برادر به لشكركشي انجاميد و سلطان خليل در جنگ كشته شد و يعقوب بيك پادشاهي يافت. سلطان يعقوب با دستياري فرخ يسار به جنگ با سلطان حيدر پدر شاه اسماعيل شتافت و بر او ظفر يافته، وي را كشت و فرزندانش را كه سلطانعلي و ابراهيم و اسماعيل بودند، زنداني كرد.

بعد از يعقوب پسرش بايسنغر جانشين او شد ولي به علت خردسالي امراي آق قوينلو رستم بيك نوادي اوزون حسن را به سلطنت اختيار كردند؛ بعد از رستم بيگ از بازماندگان اوزون حسن مي‌توان از سلطانمراد الوند بيگ و احمد بيگ نام برد كه دستخوش اميران آق قوينلو بودند و سرانجام با لشكركشي شاه اسماعيل در سالهاي (۹۰۷ و ۹۰۸) هر دو شكست يافته منهزم شدند و طومار سلسله آق‌قوينلو در هم پيچيده شد.

طلوع دوران صفوي

شاه اسماعيل پسر سلطان حيدربن سلطان جنيد از نوادگان شيخ صفي‌الدين اردبيلي بود كه در دوران خود از عارفان بزرگ به شمار مي‌رفت و مريدان فراوان داشت. ولادت شاه اسماعيل در بيست و پنج رجب (۸۹۲) بود و از سيزده سالگي براي تسلط بر سرتاسر ايران و انتقام خون پدر خود به گردآوري مريدان نياكان خود از قبايل شاملو، استاجلو و افشار پرداخت و با فراهم كردن لشكري از آنان به جنگ با شروانشاه كه پدرش را كشته بود، پرداخت و پس از قتل وي در بازگشت از دهكده گلستان با الوند بيك نيز مصاف داده، او را شكست داد و در ظرف مدتي نه چندان دراز به غير از خراسان كه در دست ازبكان بود، بر همة نواحي ايران تسلط پيدا كرد.

در سال (۹۱۶) براي بيرون بردن خراسان از تسلط ازبكان كه از بازماندگان چنگيز بودند و با ظلم و هتاكي در خراسان حكومت مي‌كردند، لشكر به آن سامان كشيد. نخست مشهد مقدس را از دست آن قوم متعصب و خون‌ريز نجات داد و در تعقيب آنان به مرو تاخت و پس از قتل شيبك خان ازبك مؤسس سلسلة ازبكان سرانجام تا مرز فرارود را به قبضه اقتدار خود درآورد.

همزمان با ظهور شاه اسماعيل، تركان عثماني كه در آناطولي و بالكان به قدرت بزرگي دست يافته و بر همة كشورهاي مسلمان‌نشين مسلط شده بودند، به شاه اسماعيل با ديدة خصومت نگريسته، وي را معارض خود مي‌شمردند؛ زيرا به نام خلفاي آل عثمان ادعاي جانشيني خليفگان عباسي را داشتند. خاصه اين كه شاه اسماعيل مروج تشيع بود و تركان عثماني در تسنن متعصب و با شيعه دشمني داشتند. خصومت اينان با شيعيان به حدي بود كه سلطان سليم اول پادشاه قدرتمند عثماني چهل هزار نفر را به جرم شيعه بودن از دم تيغ بي‌دريغ گذرانيد و درصدد حمله به ايران و از ميان برداشتن شاه اسماعيل هم بود.

سلطان سليم به اين قصد در سال (۹۲۰) هنگامي كه شاه اسماعيل در تبريز نبود، سپاهي را مركب از ۱۲۰ هزار نفر با تسليحات آخرين ساخت و توپخانة مجهز به آذربايجان گسيل داشت. شاه اسماعيل پس از آگاهي از اين رويداد با شصت هزار سپاهي و ساز و برگ معمول و عادي براي رويارويي با لشكريان عثماني به دشت چالدران شتافت.

در اين جنگ، شاه اسماعيل و سربازان و سرداران او با نهايت دلاوري و رشادت با سپاه عثماني جنگيدند و شاه اسماعيل براي تشجيع لشكريان خود با شمشير آخته و شجاعت بي‌نظير به توپخانه دشمن حمله برد. در اين جنگ عبرت‌انگيز گرچه با مسلح بودن عثماني‌ها به سلا‌حهاي آتشين ايرانيان شكست خوردند ولي چون مردانه تا آخرين نفس جنگيدند، به سلطان سليم نشان دادند كه ايران كشوري نيست كه بتوان به تسخير آن دست يافت و مردمش را زير سلطه قرار داد.

باري، جنگ چالدران و شهامت و از خودگذشتگي شاه اسماعيل و سپاهيانش در اين كارزار براي ايرانيان يك خاطره افتخارآميز باقي گذاشت و نقاشان زبردست دوران‌هاي بعد مانند آقا صادق و آقا زمان و آقا نجف، اين جنگ را موضوع مهمي براي نگارگري دانسته و در تابلوهاي كم‌نظير آن را مرتسم كردند.

ظهور شاه اسماعيل صفوي در تاريخ ايران يك رويداد خجسته و مغتنم و در خور شكرگزاري است، زيرا ايران را از حكومت ملوك الطوايفي كه موجب آزار مردم و ايجاد ضايعه‌هاي مستمر بود رهايي بخشيد و با ترويج تشيع وحدت مذهبي و ملي و تماميت جغرافيايي ايران را تأمين كرد. تأثير اين رخداد تا اين زمان ادامه داشته و به ياري پروردگار وحدت ملي و استقلال ايران همواره پايدار خواهد بود.

گرچه خونريزي‌هاي متعصبانة شاه اسماعيل براي ترويج مذهب شيعه و نابود كردن سُنّيان بي‌گناه به جرم تسنن، سهم بزرگي از افتخارات او را زير چادر سياه پوشانده و پايمال نموده است، اما پاس خدمت بزرگي را كه به حفظ استقلال ايران و پيشگيري از تقسيم شدن اين كشور بين عثمانيان و ازبكان انجاميده، هرگز نمي‌توان فراموش كرد.

شاه اسماعيل به سال ۹۳۰ در سن ۳۸ سالگي پس از ۲۴ سال سلطنت دار فاني را بدرود گفت و پسرش طهماسب ميرزا به عنوان شاه طهماسب جانشين پدر گرديد. در آن هنگام او طفلي خردسال بود و سرداران وي كه به ساماندهي امور كشور مي‌پرداختند، با هم رقيب بودند. و اين رقابت موجب در هم ريختگي كارهاي كشور و نارضايي مردم گرديد و ازبكان فرصت را غنيمت شمرده به خراسان تاختند و هرات را مورد قتل و غارت قرار دادند ولي چون شاه طهماسب براي جنگ با آنها به خراسان عزيمت نمود، ازبكان پا به گريز نهادند وگرچه بار ديگر به خراسان حمله كردند، از شاه طهماسب شكست خوردند و عبيداله خان پادشاه ازبك به قتل رسيد.

مقصود از نگارش اين قسمت كه سرآغاز اين مقال قرار گرفت، تاريخ‌نويسي نبود، بلكه ذكر مختصري بود از اوضاع و احوال ايران مقارن تاخت و تاز تيمور و رقابت‌هاي پسران و نوادگان او در حكومت بر متصرفات متفرق و دامنه داروي و نيز جولانگري‌هاي طوايف آق قوينلو و تأثيري كه در چگونگي ادبيات آن زمان داشته است.

هرچند در زمان بازماندگان تيمور چند تن معدود بر اثر پرورش يافتن در آب و هواي ايران و تأثيرپذيري از فرهنگ درخشان آن داراي قريحة شعري و ذوق ادبي بوده‌اند، ولي جز شاهرخ و الغ‌بيك و بايسنغر و سلطان حسين ميرزا كه جد و جهدي در تشويق شاعران و هنرمندان داشته‌اند افراد ديگر اين دودمان بيشتر گرفتار كشمكش با رقيبان خود در حكمراني بر مناطق مختلف ايران و تركستان و ارمنستان و ميانرود و ديگر متصرفات تيمور بوده و در ترويج فضل و دانش اهتمام نداشته‌اند. همزمان با اين سلسله تركمانان آق قوينلو و قره‌قوينلو نيز جز دو سه تن در فكر كسب اقتدار بودند و در انديشه گسترش علم و معرفت سير نمي‌كردند.

به طور كلي ترقي شعر و ادب و دانش و هنر نيازمند يك دوران آرام و يك محيط بي‌هول و هراس است تا تفكر و تذّوق، زمينة ظهورِ نماياني پيدا كند و بزرگان كم مانندي را در پهنة كمال و فضيلت به وجود آورد. در روزگاران تشويش و نگراني و آشوب، حال و مجالي براي پرورش قريحه و استعداد و زمينه‌اي براي انديشمندان باقي نمي‌ماند و دست به دست شدن شهرها و استان‌ها به وسيله قدرت‌طلبان و ناامني پي در پي كه هرچندگاه خودكامه‌اي خون‌ريز و تجاوزگر را بر مردم زمان چيره مي‌سازند، انتظار باز شدن پنجره‌اي براي تنفس در هواي پاك و تنعم در محيط آزاد بيهود خواهد بود.

به اين جهت در اين دوران يعني از سال ۷۳۶ تا ۹۱۰ كه پايان پادشاهي دودمان تيموري و طلوع دودمان صفوي است، نشانه‌هايي از انحطاط ادبي ديده مي‌شود. هرچند در اثر تشويق شاهرخ بويژه سلطان حسين بايقرا و كوشش امير عليشير نوايي در ترويج شعر و ادب، آمار كساني كه طبع شعر داشته و ابياتي منظوم مي‌كرده‌اند فراوان بوده و به روايت كتاب «نفايس الفنون» كه نگارش اوست، بيش از پانصد نفر مدعي اين عنوان بوده‌اند ولي اينان شاعران متوسط و پايين‌تر ازين بوده و غير از «عبدالرحمن جامي» استاد بزرگي از ميان آنان برنخاسته است.

بعد از جامي به عنوان شاعر نسبتاً خوب آن عصر مي‌توان از كاتبي، شيخ آذري، امير شاهي سبزواري، شرف‌الدين يزدي، امير قاسم انوار، هلالي جغتايي، عصمت بخارايي، هاتفي و خيالي بخارايي نام برد و پيداست كه در يك دوره‌ي دراز مدت وجود معدودي شاعر قابل احتساب نشان‌دهندة انحطاط ادبي آن دوره است. اين وضع تا آنگاه كه خراسان از شآمت و نكبت ازبكان گرفتار مصيبت بود ادامه داشت و پس از پاكسازي آن از اين متجاوزان بي‌رحم و خون‌آشام پيشرفت قابل قبولي در شعر احساس مي‌شود.

هرچند پس از زوال حكومت آل تيمور تا مدت كوتاهي قدرت طلبان ستيزه‌جوي ازبك در هرات و هند و ديگر شهرهاي خراسان مرتكب كشتار شيعيان مي‌شدند، امّا اين وحشي‌گري‌ها نمي‌توانست دوام داشته باشد و با ظهور صفويه امراي ازبك ناچار به تخلية شهرها و گريز از معركه مي‌شدند و هراسان بدر مي‌رفتند، چنان كه شاه اسماعيل در جنگ با شيبك خان ازبك او را به ضرب شمشير از پاي درآورد و ازبكان فرار را بر قرار ترجيح دادند و خراسان مدتي از شّر آنها آسوده ماند. در زمان شاه تهماسب فرزند اسماعيل نيز اين قوم يكي دو بار حملاتي به خراسان كردند ولي مخذول و منكوب گرديدند، باري آنچه از تذكرة تقي‌الدين كاشاني در قسمت معاصرانش از مجلد شاعران خراسان برمي‌آيد، از سالهاي ۹۱۰ تا ۹۲۵ ادبيات فارسي در خراسان با ظهور چند تن از استادان گرانمايه به راه ترقي و پيشرفت افتاد و به رغم انحطاط ادبي قبل از خود، حال و هواي بهتري پيدا كرد درين مدت دم و دستگاه ادبي هرات ديگر نپاييد و به نواحي ديگر خراسان منتقل شد.

۱ـ در غزلسرايي طرزي مورد توجه قرار گرفت كه هرچند در ضمن آثار پيشينيان سابقه داشته، امّا به عنوان سبكي خاص و رسمي كه مورد اقبال همه شاعران يك عصر قرار گيرد مطرح نبوده است.

در اين دوران تقريباً همة غزلسرايان به اين سبك روي آوردند و هر يك سعي كردند كه حق مطلب را در اين مكتب ادا نموده از ديگران واپس نمانند. ويژگي اين طرز عبارت است از حالات و تصورات عادي و بي‌پيرايه در روابط عاشق و معشوق به گونه‌اي كه معمولاً واقع مي‌شود و ذكر مطالب ديگر به صورت شفاف و خودماني. از اين رو اين سبك به مكتب «وقوع» نامبردار شده است. چند مثال، روشنگر اين معناست:

از ميرزاقلي ميلي:

شب كه به بزم خويشتن ديد من خراب را

رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را

از بزم تا ز آمدن من برون رود

برخاست گرم و دادن جا را بهانه ساخت

از ظهوري ترشيزي:

بيش از اين طاقت نداري اي ظهوري صلح كن

مُردي اي بيچاره بر خود اين جفا كردي چرا

از ولي دشت بياضي:

در تمناي تو شد بسته زبانم ز سخن

گر كنم گريه وگر ناله ترا مي‌طلبم

برون در بگذارم كه در چنين بزمي

مرا به اين دل پرخون نمي‌توان آورد

مباش در پي اصلاح كار من كه سري

از اين معامله بيرون نمي‌توان آورد

از نظيري نيشابوري:

خوارم مكن كه ريختن آبروي را

با خون صد شهيد برابر نهاده‌اند

ناله از بهر رهايي نكند مرغ قفس

خورّد افسوس زماني كه گرفتار نبود

در اين سبك چند تن از شاعران سرآمد بوده‌اند كه هر يك به خوبي توانسته‌اند غزلسرايي كنند. از آن جمله‌اند: ميرزاقلي ميلي، خواجه شمس‌الدين ثنايي، ظهوري ترشيزي، نظيري نيشابوري، و ولي دشت بياضي.

در قصيده‌سرايي استادان مذكور مكتبي را برگزيده‌اند كه قدري شباهت با اشعار كمال‌الدين اسماعيل دارد و آن عبارت است از كوشش در تلفيق تشبيه، استعاره، تناسب معنوي، ايهام، تشخيص و اغراق كه مي‌توان اين سبك را مكتب «معني طرازي» نام داد.

از ولي دشت بياضي:

حفظت در آب گر فكند سايه نيل چرخ

در زورق حباب ز دريا گذر كند

گر در چمن ز گرمي خويت شرر رسد

خيزد ز باغ شبنم و كار شرر كند

از ميرزا قلي ميلي:

دولت او چون نسيم گر گذرد بر حجيم

بر سر آتش شود دود چو ظلّ هما

مطرب اگر ناگهان ذكر عتابش كند

سر زند از ني چو شمع شعله به جاي نوا

چون در اين سبك براي سرودن قصيده تفكر و ژرفكاوي بسيار به منظور گزينش مضمون لازم است، گاهي در آن «تعقيد» پيدا مي‌شود و خواننده در خواندن نياز به تامل و تفكردارد. از اينرو خوشايند بودن اين سبك جاي حرف است، امّا از هنرنمايي‌هاي شگفت‌انگيز در آن مكتب و اعجابي كه از تعمق شاعر براي اتيان معني قابل قبول به خواننده دست مي‌دهد، نمي‌توان چشم پوشيد و از حق نبايد گذشت كه با اين دشواري‌هاي فكري، شاعران اين عصر قصيده را در كمال خوبي و فصاحت لفظي و رعايت همه شرط‌هاي استادانه سروده‌اند؛ به گونه‌اي كه تحسين فراوان اهل ذوق را برمي‌انگيزد.

از نظيري نيشابوري:

چنان ز دقتم انديشه تنگ ميدان شد

كه لطف و معني‌ام از طبع روي گردان شد

ز گفت‌وگوي كسان خاطرم چنان بگرفت

كه لفظ بر قد معني طلسم و زندان شد

سخن ز پايه خود برتري همي طلبيد

چو استانة طبعم بديد حيران شد

از ظهوري ترشيزي:

آن كه از كانون شوقت ريخت آتش در بغل

گل فشاند از داغ دل در دامن باغ جهان

در شبستان گدايان تو پيش تخت جاه

دست قدرت ريخت دُّر شبچراغ اختران

از خواجه حسين ثنايي:

در ون چشمه حيوان ز تشنگي نرهد

كسي كه سينه بسوزد ز تاب حرمانش

به روز حشر هنوزش دو ديده باز بود

كسي كه ديدن روي تو ساخت حيرانش

در تذكره تقي‌الدين آمار شاعراني كه شرح حال و نمونة آثارشان است به ۲۸ تن مي‌رسد كه غير از شاعران ياد شده، كساني ديگر هستند كه اشعار جالبي سروده‌اند. در نهايت، شش تن مذكور رتبة برترين را حائزند. در ميان اين شش نفر در شعرهاي خواجه ثنايي و ترشيزي گاهي به اشعاري برمي‌خوريم كه هيچ معنايي از آن به ذهن نمي‌رسد و اين موجب شگفتي است و در اين موضوع سهم ثنايي بيشتر از ظهوري است، باري، در اين جمع نخستين رتبة و مقام شاعري از آن نظيري نيشابوري است و پس از او مي‌توان ميرزا قلي ميلي، ولي دشت بياضي، ظهوري ترشيزي و خواجه شمس‌الدين ثنايي را نام برد. دو تن از شعراي مذكور در تذكره، تنها به رباعي سرايي پرداخته و هر دو در اين رشته استاد شناخته شده‌اند.

يكي جامه باف متخلص به فكري و ملقب به ميررباعي مشهدي و ديگري شيخ رباعي است كه به همين نام معروف بوده است.

مثال از جامه باف فكري:

چون مِهر هر آن كه تيغ بر سر نگرفت

سر تا قدمش سپهر در زر نگرفت

گلبن به جفاي خار تا دل ننهاد

گل پيرهني چو غنچه در بر نگرفت

مثال از درويش مقصود تيرگر مشهور به شيخ رباعي:

دل بسته به عشقت ز ازل عهد درست

دارد طلب وصل تو از روز نخست

هر كس كه نجست وصل تو هيچ نيافت

آن كس كه ترا يافت ديگر هيچ نجست

بيشتر ممدوحان شعراي اين زمان پس از نعت پيامبر اكرم(ص) و حضرات علي عليه‌السلام و امام رضا و مهدي صاحب‌الزمان(ع) عبارتند از: بهرام ميرزاي صفوي، شاه تهماسب، اكبر شاه گوركاني و خان خانان عبدالرحيم خان هندي.

از جمله مطالبي كه در طي خواندن اشعار اين شاعران به نظر مي‌رسد، رقابتي است كه بين آنان در خوب سرودن شعر و تقرب جستن نزد ممدوح وجود دارد و به مجرد اندك احساسي كه ممدوح به علت گرفتاري‌هاي گوناگون چنان كه بايد توجهي نسبت به شاعر نمي‌نمايد، باب گله‌گزاري باز مي‌شود و كار به مفاخره و تعريف از مقام و منزلت خود در برابر او مي‌انجامد.

از جمله مطالب ديگر كه مورد توجه شاعران بوده، توصيف سرما و گرما در زمستان و تابستان است كه در اين جهت به خوبي از عهده توصيف به در آمده‌اند. در رديف كلمه آتش، هم برخي از آنان به رقابت هم سخن‌پردازي كرده و حق مطلب را ادا كرده‌اند.

محترم داشتن سگ نيز هرچند در ادبيات فارسي سابقه داشته ولي به گونه‌اي ويژه‌تر در اين عصر معمول شده و در خلال اشعار شاعران به اين موضوع مي‌توان پي برد.

مثال از شيخ رباعي:

مردم نبود هر كه سگ كوي تو نيست

كو اهل دلي كه خاطرش سوي تو نيست

بي‌بهره بود به زندگاني همه عمر

در دهر هر آن كسي كه عاشق روي توست

منابع:

۱ـ تاريخ عمومي اقبال آشتياني (تلخيص معنا از مطالب)، چاپ دبيرستاني

۲ـ كتاب شاعران كاشان از تذكرة تقي‌الدين كاشاني

۳ـ نفايس الفنون امير عليشر نوا، در شرح احوال شاعران