skip to Main Content

گردونه ي حيات كه بي وقفه مي رود

هر روز و شب روانه بود سوي منزلي

ماييم در مراحلِ اين سير ، سر نشين

گه فارغيم و گاه گرفتار مشكلي

آسوده كمتريم و گرفتار بيشتر

پيچيده در سلاسل افكار باطلي

گاهي قرين شادي و گاهي دچار غم

داريم گردِ خويش، گهي نيز محفلي

دلخوش به هاي و هوي و مقيد به هيچ و پوچ

غافل از آنكه اينهمه را نيست حاصلي

گردونه با شتاب رود سوي مقصدش

جايي كه ياد آن نكند هيچ غافلي

ناگه رسد به مقصد و باز ايستد ز راه

آنگه رود به باد هواهاي هر دلي

در طيِّ اين طريقه ي پر پيچ و خم اديب

شايد كه دل دژم نكند هيچ عاقلي