skip to Main Content
  • شعر

كنون كه مى نفرستى، نه نامه اى، نه پيامى
سرت سلامت، از اين خسته دل پذير سلامى
به نقش هر در و ديوار اثر كند كلماتم
عجب كه در تو مؤثر نبود، حسن كلامى
دوامِ گفته ی من بخشدت بقا كه ندارد
نه دور عمر، بقايى؛ نه عهد حسن، دوامى
مساز ريش، دلى را كه پر زند به هوايت
مزن به سنگ، چو مرغى نشسته بر لب بامى
چو عشقِ سوختگان با عفاف جلوه گر آيد
چه التفات كسى را به عيب جويىِ خامى؟
به شوق منزل وصلت چه راه ها كه بريدم
تو هم به سوى منِ خسته پيش نِه دو سه گامى
بيا بيا كه به يكباره ام كُشى و رهانى
ز عشوه اى و ادايى، به جلوه اى و خُرامى
ز تيره روزى خود بس منال، اى دل خونين
كه هر سپيده ی صبحى دمد ز ظلمت شامى
به نام عشق علم شو، كنون كه در همه عالم
به پيش عارف و عامى، نه ننگ ماند و نه نامى
خوشا به مذهب عاشق كه به ز عشق نديدم
نه شيوه اى و طريقى، نه مسلكى و مرامى
 ز خون گريستنت نيست جاى شِكوه « اديبا »
كه بعد گریه ی مينا، خوش است خنده ی جامى
آذر ۱۳۳۸

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.