skip to Main Content
گزارشي از گفتگو با استاد اديب برومند

روزنامه اطلاعات – تاريخ خبر: پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۱ ـ ۳ ربيع‌الثاني ۱۴۳۴ـ ۱۴ فوريه ۲۰۱۳ـ شماره ۲۵۵۲۹

ملک الشعراي بهار، مشوق اصلي من بود

محمد صادقي

وقتي در خانه باز مي شود، قبل از هر چيز باغچه اي بزرگ با گل هايي رنگارنگ چشم نوازي مي کند. خانه نيز بيش از هر چيز به يک موزه شباهت دارد. تابلوهاي نقاشي،

خط هاي زيبا، مجسمه ها و… با نظم و چيدماني دقيق، فضاي خانه را بسيار دلپذير ساخته، و چند لحظه بعد همه اين آراستگي، وقار و متانت را به وضوح در سيما و قامتِ ميزبان مي بينيد که زيستِ خود را با هنر و ادبيات و هزاران نغمه موزون پيوند زده است…

به تازگي مجموعه اشعار استاد عبدالعلي اديب برومند،به همت مؤسسه انتشارات نگاه، راهي بازار کتاب شده است. از اينرو فرصت را مغتنم شمرده، به گفت و گو با اين شاعر خوش ذوق و توانا و قصيده پرداز چيره دست پرداختم که گزارشي از آن را در ادامه مي خوانيد.

***

شاهنامه خواني

شاعري را از سال ۱۳۲۰ که هفده سال داشتم آغاز کردم، تاريخ تولدم سال ۱۳۰۳ است؛ چون پشتِ قرآنِ پدرم، عموي پدرم نوشته ۲۱ جوزاي ۱۳۰۳ که خرداد ماه ۱۳۰۳ مي شود، ولي در شناسنامه ام سال ۱۳۰۰ قيد شده است. من از جواني و از دوره دبستان و دبيرستان، عاشق ادبيات بودم. در دوران مدرسه

عده اي با من هماهنگ بودند و ما هميشه سنگ ادبيات را به سينه مي زديم و البته چند نفري هم بودند که سنگ رياضيات را به سينه مي زدند. يعني دسته بندي کرده بوديم و من سردسته کساني بودم که طرفدار ادبيات بودند.

عشق عجيبي به ادبيات داشتم. من در ميان شاعران، اول فردوسي را دوست داشتم، بعد سعدي، حافظ و مولوي را. شعرهاي اين چهار نفر را بيش از همه دوست داشتم. اما چون هميشه ايران دوست و ملي گرا بودم، به فردوسي بيش از ديگر شاعران علاقه مند بودم.

از کودکي در خانه ما شاهنامه خواني رايج بود و اين موجب مي شد که جنبه ملي گرايي و وطن پرستي در ذات من تقويت شود. در خانه پدري ام همه عاشق شاهنامه بودند و شاهنامه را با آهنگ خاصي مي خواندند. محلي که ما در آن زندگي مي کرديم (گز) درست است که شهر نبود اما در قياس با روستاها و مناطق ديگر بزرگتر بود.

در آن دوران سرگرمي هاي زيادي وجود نداشت. يادم است زمستان ها، زير کرسي شاهنامه مي خواندند و کتاب دست به دست مي گشت و من که در آن دوران، کودک بودم،بسيار تحت تأثير قرار مي گرفتم و به همين خاطر فردي وطن پرست، بار آمدم.

عموي پدرم با مرحوم عارف قزويني بسيار دوست بود. او مدتي در باغ عموي من که ملقب به «سالار اقبال» بود اقامت داشت، و حدود پنج يا شش ماه آنجا بود. پدرم نيز در آن دوره با او مأنوس شده بود، و خيلي تعريف مي کردند از احترامي که مردم اصفهان و همين طور نظامي ها و ژاندارم ها نسبت به عارف داشتند.

عارف يک شاعر و ترانه سراي ملي بود و مردم او را دوست مي داشتند. وقتي از عارف اين طور تعريف مي کردند، در من اثر داشت که شاعر اگر جنبه هاي ملي را در نظر داشته باشد و به ميهنش عشق بورزد، مردم او را دوست خواهند داشت. مي گفتند وقتي عارف در اصفهان و در خيابان چهارباغ راه مي رفته، مردم به محض اين که او را مي ديدند، برايش دست مي زدند يا اگر افسرها او را مي ديدند با احترامِ نظامي علاقه خود را نسبت به او ابراز مي کردند. اينها در کودکي اثر زيادي بر من مي گذاشت.

يک بار هم عموي پدرم خبر داد که شاعري به نام «تاگور» از هندوستان به ايران آمده و با استقبال مواجه شده و قرار است چند شبي را هم در اصفهان اقامت کند. قرار بود مديران اداره ها و شاگردان مدارس را به ديدارش ببرند و يک نمايشي هم در حضور او برگزار کنند.

تشريفات زيادي براي او تدارک ديده بودند. عموي پدرم تعريف مي کرد که قرار است به دليل حضور او در ايران برنامه هاي مفصلي برگزار شود. اين هم در من اثرگذار بود که چه خوب است انسان شاعر باشد.

در کار شاعري، پدر و مادرم مشوق من بودند، اما مهمتر از همه تشويق هاي مدير مدرسه فرهنگ مؤثر بود.

آقاي مجيد ميراحمدي، مدير مدرسه فرهنگ اصفهان و از پيشکسوتانِ معارف اصفهان، مرا در ميان شاگردان ديگر بسيار تشويق مي کرد؛ چون پيشرفت من بيش از ساير دانش آموزان بود. روش و رفتارم موجب شده بود در آن هنگام که دانش آموزان به صف مي ايستادند، به تعريف و تمجيد از من بپردازد و به آنها بگويد كه همه بايد روش ايشان را در نظر بگيريد؛ زيرا هم در درس و تحصيل موفق است، هم اخلاق و رفتار خوبي دارد. اين تشويق ها در من اثر بسيار مثبتي داشت.

جذابيت تهران

وقتي براي تحصيل در رشته حقوق به دانشگاه تهران آمدم، به کلاس ها مي رفتم و دروس حقوق را مي خواندم اما حواس من بيشتر متوجه شعر و ادب بود. آن موقع در روزنامه ها و با توجه به اوضاع سياسي کشور که در اشغال بود، مطالبي مي نوشتم. آزادي قلم و آزادي بيان با رفتنِ رضاشاه برقرار شده بود.

اشغال ايران براي ما بسيار سخت و دشوار بود، اما از اين که رضاشاه رفته و آزادي آمده و مي توانيم حرفي بزنيم و مقاله اي منتشر کنيم، خرسند بوديم ؛چون قدري از دشواري هاي ناشي از اشغال ايران مي کاست. هرچند دوران مصيبت باري بود.

آن موقع قيافه شهر تهران از نظر اين که شهر متجددي بود و افراد شيک و مرتب لباس مي پوشيدند، بسيار خوب و دلنشين بود. سر و صدا کمتر بود، سرسبزي و طراوت بيشتر به چشم مي خورد و شميرانات مانند بهشت بود.

با وجودي که اصفهان شهر بسيار جالبي است، من وقتي براي اولين بار تهران را ديدم، مجذوب آن شدم. با همکلاسي ها و دوستان در خيابان نادري قدم مي زديم. آن موقع کافه هاي خوبي هم بود؛مانند کافه نادري و کافه لاله زار که روشنفکران، اديبان و شاعران در آن جمع مي شدند. از چپ گرا و راست گرا دور هم مي نشستند و گپ مي زدند.

صادق هدايت را هم به ياد دارم. انساني لاغراندام بود و هنگام صحبت کردن يک حالت بي قراري در او ديده مي شد. با آثارش هم تا اندازه اي آشنا بودم. او از کساني بود که به کافه نادري مي آمد.

افراد ديگري هم در اين کافه ها جمع مي شدند؛ مانند حبيب يغمايي، ابوالقاسم حالت، ابوالقاسم پاينده و… من نيز گاهي به اين کافه ها مي رفتم. خيابان هاي تهران در آن روزگار، خيابان هاي بسيار تميز و زيبايي بودند. افراد با لباس هاي شيک و منظم و معطر رفت و آمد مي کردند و به اندازه امروز هم ماشين در خيابان ها ديده نمي شد. رفت و آمد مردم هم بيشتر با اتوبوس و درشکه انجام مي شد.

از همکلاسي هاي من در دوره دانشگاه، بعضي ها به دادگستري و بعضي ديگر به وزارت کشور راه يافتند. يکي هم آقاي زاد بود که زماني استانداري اصفهان را بر عهده داشت يا حسنعلي منصور که در دانشگاه يک سال از ما بالاتر بود.

تشويق هاي ملک الشعراي بهار

اشعار من در روزنامه هاي آن دوران مانند روزنامه «صداي ايران» که مرحوم سرمد آن را مديريت مي کرد يا روزنامه «نوبهار» که مديريتش بر عهده مرحوم ملک الشعراي بهار بود، منتشر مي شد. غير از اشعاري که از من در «نوبهار» چاپ شد، مقاله هايي هم درباره «کار و کوشش اجتماعي» براي آن روزنامه نوشتم.

مرحوم بهار مشوق من بود. قبلاً و از اصفهان شعرهايم را براي او فرستاده بودم، که نامه بلندي هم در جواب برايم نوشته بود، هرچند منتظر نبودم. وقتي مرحوم بهار در اصفهان و در تبعيد به سر مي برده، اقوام من خيلي به او سر مي زدند؛چون احترام زيادي برايش قائل بودند و به همين جهت خاطره خوشي از قوم و خويش من در ذهن داشت. وقتي من نامه اي برايش نوشتم و نمونه آثارم را فرستادم تا از راهنمايي هاي او برخوردار شوم، نامه بلندي برايم نوشت و توصيه هاي مؤثري کرد که فلان کتاب ها را بخوان و فلان کتاب ها را نخوان.

اين در حالي بود كه من منتظر نبودم اين شاعر بزرگ براي يک دانش آموز سال چهارم دبيرستان نامه اي بنويسد و او را راهنمايي کند. بعد که او را ديدم و اشعارم را به او دادم، گفت که معلوم است به نسخه اي که براي شما پيچيده بودم، عمل کرده ايد. شعر را گرفت و به يزدان بخش قهرمان سپرد تا در روزنامه کار شود و اين اولين شعر من بود که او به چاپ رسانيد:

اي کاش شب فرقت احباب سرآيد

خورشيد وصال از چَهِ مشرق به در آيد

از جِيبِ افق کاش دمد صبح سعادت

وين شام سيه ‌روزيِ ما را سحر آيد

غم نيست گر افروخت به دل آتش اندوه

آب از مژگان در پي دفع شرر آيد

از هر دل غمديده برون گشته دو صد آه

باشد که از اين جمله يکي کارگر آيد

در کوي خسان خشک شود چشمه فيّاض

هر تشنه از اين مرحله با چشم تر آيد

دلداده صفت سوخته‌ايم از غم هجران

تا دلبر آزادي ما کي ز در آيد

عمري به چمنزار دل اين تخم فشانديم

تا شاخه اقبال وطن کِي به بر آيد

داد از ستم چرخ که هر روز و مه و سال

سوز دل ما غمزدگان بيشتر آيد

چند از پي تخريب تو اي کشور جمشيد

خيل ستم حادثه از بام و در آيد

تا کار ز سرچشمه ايمان نخورد آب

هيهات که شيرين ثمري زين شجر آيد

اين آتش عشق است که در قلب «برومند»

هر دم ز غم وضع وطن شعله ور آيد

آن زمان تخلص من «برومند» بود، ولي بعد کلمه «اديب» را براي تخلص انتخاب کردم که از آن موقع مشهور به اديب برومند شدم. کتاب اشعارم که اکنون در دو جلد منتشر شده، مجموعه دفترهاي شعري است که تک تک چاپ شده بود. اين اشعار موضوع ها و مضامين متعددي دارد. از اول تا آخر اين شعرها، تاريخ است، منتهي تاريخ از آن استخراج مي شود، نه اين که تاريخ نويسي کرده باشم. درباره همه مسائل مهمي که در دوران مختلف زندگي ام مطرح بوده (تا قبل از انقلاب) سروده هايي در اين دو جلد وجود دارد.

شعرخواني در راديو

در دوره اي که دکتر محمد مصدق، نخست وزيري را بر عهده داشت، شعرهايم را در راديو مي خواندم و از زماني که موضوع ملي کردن نفت مطرح شد، من در اين باره شعرهايي سرودم. وقتي جبهه ملي تشکيل شد، به صورت فعالانه و تنگاتنگ با آن همکاري داشتم.

دکتر محمد مصدق در مبارزه با استعمار و استبداد بسيار فعال بود و براي حفظ ذخاير و منافع ملي ما کوشش بسياري از خود نشان داد و اين نظر مرا جلب کرد؛زيرا خود نيز در اين باره بسيار حساس بودم. براي همين شايسته ديدم که راه و روش او را تقويت کنم.

به اين جهت وقتي انگليسي ها تهديد خود را آغاز کردند،اشعاري را در دفاع از اقدام هاي مصدق در روزنامه ها منتشر کردم و گاهي نيز آنها را به صورت دستي و در خيابان ها ميان مردم پخش مي کردم. پولي به افرادي مي دادم تا اين اوراق را ميان مردم توزيع کنند.

خودم نيز در راديو و بعد از اخبار ساعت ۱۲ قصيده هايم را مي خواندم. براي مثال موضوع هايي مانند ۳۰ تير يا رفتن دکتر مصدق به دادگاه لاهه يا قضيه اوراق قرضه ملي و… را به نظم در مي آوردم.

روزنامه ها نيز در آن دوره فعال بودند، مانند «شورش»، «باختر امروز» و… البته «شورش» سبکسري مي کرد و با هتاکي و درج مطالب تند منتشر مي شد، اما «باختر امروز» بسيار وزين و سنجيده بود و مرحوم فاطمي هم قلم با عفتي داشت. بگذريم از اين که وقتي کودتاي ۲۵ مرداد اتفاق افتاد، او در سخنراني اش قدري تند رفت.

البته علت اين بود که به او و همسرش بي احترامي کرده بودند. وگرنه قبل از آن را اگر نگاه کنيد، روزنامه اي بامحتوا و سنگين بود.

روزنامه هاي چپ و متعلق به حزب توده هم خيلي فعال بودند و گاهي اغتشاشاتي را ايجاد مي کردند. درگيري هايي که آنها به وجود مي آوردند، به اين خاطر بود تا با ايجاد وحشت، مردم را از دولت مصدق سرخورده سازند؛ اما مردم چنان به مصدق علاقه مند بودند که احساس سرخوردگي در آنها ديده نمي شد. من اين وقايع را خودم ديده ام، چيزي نيست که برايم تعريف کرده باشند يا شنيده باشم. خودم در اين جريان ها ناظر بودم.

مصدق کار بزرگي انجام داد، شوخي نبود. انگلستان در آن زمان و در خاورميانه بسيار قدرتمند بود. مصدق شجاعانه با انگليسي ها وارد مبارزه شد و واقعاً آنها را کوبيد… چندين قصيده درباره ۲۸ مرداد هم سرودم. چاپ اين اشعار در روزنامه ها ممکن نبود، اما دست به دست مي گشت:

آنان که خصم را همه تأييد مي کنند

زين کار زشت بهر چه تمجيد مي کنند؟

يا اين شعر که پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سروده ام:

حيف که دوران مردمي سپري شد

ددمنشي ها عيان، به خيره سري شد

موسم شور و شعف نيامده بگذشت

دوره رنج و ملال و خونجگري شد

مام وطن پايکوب ناخلفان گشت

نوبت مادرکشي و بي پدري شد

دوره مردانگي و ناموري رفت

موسم تهمت زني و پرده دري شد

علم و فضيلت اسير جهل و رذيلت

صدق و صراحت دچار حيله گري شد

جمع آوري و نگهداري آثار فرهنگ و هنر ايران

ممکن بود برخي از اين آثار ارزشمند و ميراث فرهنگي از ايران خارج شود و البته برخي هم در خارج از کشور بود که آنها را به ايران انتقال دادم. بخشي از اين ميراث در قديم از ايران خارج شده بود. براي همين يکي از دوستانم که نزد خودم هنرشناسي و کتابشناسي را آموخته بود، براي انتقال کتاب هاي خطي و آثار هنري خيلي به من کمک کرد.

خودم هم در چند سفري که به خارج داشتم، کتاب هاي خطي را که بيشتر دربردارنده شعرهاي بزرگان ادب فارسي همچون حافظ و… بود، خريداري کرده و به ايران آوردم. تابلوهاي نقاشي هم در مغازه ها مي يافتم که البته تشخيص اين که چه ارزشي دارد، در توان هر کس نيست و نيازمندِ بصيرت است. مغازه دارها چندان نمي دانستند که اين تابلوها چيست، و فقط مي دانستند ايراني و متعلق به فرهنگ و هنر ايران است. قيمتي روي آن مي گذاشتند و من چون مي دانستم اين آثار ارزش بالايي دارد، آنها را مي خريدم. در هند و افغانستان هم که شنيده بودند من طالب اين آثار هستم، گاهي آثاري را مي آوردند که خلاصه بسياري از اين آثار را در طي چندين سال به ايران انتقال دادم. برخي از تابلوهايي که نگهداري مي کنم، از دوره معاصر است.

تابلويي از ميرزا آقا امامي، يا حسين خطايي، يا تصويري از مظفرالدين شاه که در همان دوره کشيده شده، که اين تابلو اثر برادرِ پدر آقاي تجويدي است که خودش دوره مظفرالدين شاه را درک کرده بود. من هميشه علاقه بسيار زيادي به جمع آوري اين آثار داشتم.