skip to Main Content

«گستره فرهنگ ايران»

ايران چو رو به گستره اين جهان نهاد

هر سو از اقتدار و فضيلت نشان نهاد

آيين شهروندى و تدبير مُلك را

بنياد نو به سقف و ستونى گران نهاد

بود آگه از نخست ز آداب سرورى

كز خود به هر صحيفه بسى داستان نهاد

ميخى كز اقتدار فرو كوفت بر زمين

زنجيره ‏اش به بند بلند آسمان نهاد

سنگينه وزنه ‏اى زشكوه و شرف به دوش

از حدّ باختر به درِ خاوران نهاد

از «سند» تا به «نيل» بپيمود راه فتح

كانجا به حكم خود علم كاويان نهاد

وانگه به حفرِ آبرهى طُرفه دست يافت

وز يادمان خوش اثرى جاودان نهاد

تا مرزِ بوم و بر ز «فرارود» بگذرد

«آرش» بخواند و تير وى اندر كمان نهاد

بگذر ز حّد و مرزِ توانمندى وطن

آن‏گه كه داغ بر جگر دشمنان نهاد

بنگر فرازمندى فرهنگ اين ديار

كز جاه و فر، به قاف هنر آشيان نهاد

سر برفراشت از دل ايران باستان

وآنگه سر خضوع بر اين آستان نهاد

سهمى كلان ز مكتب زرتشت برگرفت

پس خسروانه مكتبِ ديرين بر آن نهاد

نوروز را شكفتگى از نوبهار يافت

پائيز را خجستگى از مهرگان نهاد

حيران ز نقش «مانى» و آن معجزات گشت

هر كس كه پا به رهگذر «تورفان»[۱] نهاد

بشناس وصف «گندى شاپور»[۲] و شهرتش

دانشگهى عظيم كه «نوشيروان» نهاد

با آن همه مُفاخره «يونان» ازين ديار

انبوه اطلاع، فراگوش جان نهاد

آن حمله گُجسته[۳] «سكندر» به چنگ وى

گنجى ز امّهاتِ كُتب رايگان نهاد

گنجينه‏ هاى ثروت ما را كه غارتيد

دزدانه بُرد و در كف يونانيان نهاد

شعر درى ز مشرق تاجيك برفروخت

تا «رودكى» به باغ ادب سايبان نهاد

از توس با خُروش برآمد يگانه مرد

«فردوسى» آن كه در تن ايران توان نهاد

كارى كه كرد با دگران ويژه فرق داشت

كاندر حماسه پا به سر فَرقَدان[۴] نهاد

بر شاهنامه آن سند فخر پرفروغ

زيور ز فرّ و بُرزِ «يل سيستان» نهاد

تا شعر پارسى سفر كهكشان گزيد

گيتى به زير پاى سخن نردبان نهاد

تا قند پارسى سوى «بنگاله» ره گشود

در «چين» اثر حلاوت اين ارمغان نهاد

كالاى ذوق چون به «نشابور» خيمه زد

«خيام» را به قله شهرت عيان نهاد

«سعدى» سر از حديقه شيراز بركشيد

گلدسته‏ ها به معبد «هندوستان» نهاد

از بلخ «مولوى» چو به «قونيه» در رسيد

«شمس»اش به دست، حقّه راز نهان نهاد

«اَمريك» روح خسته‏ اش از وى بيارميد

تا شعر سَخته[۵]اش به كفِ ترجمان نهاد

از «غزنه» سر فراخت «سنائى» كه در جهان

شعرش به عارفان اثرى بى‏ كران نهاد

«حافظ» به پارس تخم سخن بر پراكنيد

در «ژرمن» از هنر ، چه ثمرها به خوان نهاد

«بيرونى» از درونه افكار خويشتن

حكمت فزود و علم و عمل توأمان نهاد

دنياى غرب بهر تعاليم «بوعلى»

بس حوزه‏ هاى درس به برتر مكان نهاد

«فارابى» و دگر «زكريّا» و «بيهقى»

تاريخ و علم را به صف كهكشان نهاد

بارى زبان پارسى از ره نايستاد

تا پايگاه نشر ادب در جهان نهاد

از غوريان و غزنويان در ديار هند

بگرفت خط و پا به درِ «شيروان» نهاد

از «كاشغر» بيامد و تاجيك را ستود

ره در نَوَشت و بهر «حلب» نورهان[۶] نهاد

در هند، گاهِ سُلطه «اكبرشه» اين زبان

جذب قلوب كرد و شكر در دهان نهاد

پس چابكانه رخت به اقصا نقاط بست

پا در سواد «بُسنى» و در «بالكان» نهاد

از ماوراى خِطّه «قفقاز» درگذشت

عثمانى‏ اش به كرسى پُر عِزّ و شان نهاد

هر جا كه رفت همرهِ فرهنگِ ديرپاى

گنجى ز علم و فضل و ادب شايگان نهاد

پاينده باد پويش اين پيك معرفت

كاسباب فخر ما همه جا در ميان نهاد

چونين قصيده‏ اى كه نيارد كسش سرود

كلك «اديب» بر ورق پرنيان نهاد

[۱]. تورفان: يكى از شهرهاى چين است.

[۲]. گندى شاپور را شاپور اول بنا كرد ولى انوشيروان به تكميل و تجهيز و بهره‏بردارى آن همت گماشت.

[۳]. گُجسته: ملعون، نفرين شده در برابر خجسته.

[۴]. فرقدان: نام يكى از ستارگان است.

[۵]. سخته: استوار و منسجم

اشاره به درادت ورزى «گوته» شاعر بزرگ آلمانى به حافظ است.

[۶]. نورهان: سوغات، ارمغان