skip to Main Content
گنجينه زبان پارسى

در تيرماه ۱۳۳۸ اين قصيده به هوادارى از زبان فارسى و ياد كرد ارج و مقدار آن كه پايه استوار مليت ايرانى و مايه همبستگى تيره‏هاى گوناگون اين ملت و آفريننده ادبيات فاخر و درخشان ايران است سروده و  منتشر شده است.

گنجينه زبان پارسى

سزد كه از دل و جان پاس آشيان داريم

ز حادثات جهانيش در امان داريم

تن از تحمّل ذلت به ننگ نسپاريم

كه از سُلاله‏ى نام آوران نشان داريم

وطن كه بُنگه[۱] دلبند و روحپرور ماست

روا بود كه گرامى ترش ز جان داريم

حذر ز درك حقارت كه ژرف گردابى‏ست

رواست گر خود ازين ورطه بر كران داريم

شكوه قومى ما گوهريست روشن تاب

از آن كه خود گهر از دوده‏ى[۲] كيان داريم

ز پشت «كاوه» و از دوده‏ى «فريدونيم»

بس آبروى كه از فرِّ دودمان داريم

نه تازه پاى به دوران نهاده‏ايم كه جاى

به صدرِ صفحه‏ى تاريخ باستان داريم

به لوح عبرت ايام، با خط زرّين

ز جاه و سلطه بسى طُرفه داستان داريم

نگر به صفحه تاريخ كز همايون بخت

چه مايه مرد گرانفر، به هر زمان داريم

ز ديرباز همانند «گيو» و «رستم» و «طوس»

چه بيشُمَر هنرى مرد پهلوان داريم

ز رهنمايى «زرتشت» و قول «آذرپاد»

چه نكته‏ها كه در اوراق زرنشان داريم

به لوح سينه بسى خاطرات پيروزى

كه از درفشِ ظفر بخشِ «كاويان» داريم

درفش فتح نه تنها به روى دوش كه نيز

سمند فضل، مسخر به زير ران داريم

نفوذ دانش و عرفان ز روزگار كهن

به هر كجا كه نكوبنگرى، عيان داريم

به هر ديار كه شد كاروانى از فرهنگ

ز اهل دانش و فن، مير كاروان داريم

بسا حكيم و بسا شاعر بلند آواز

كه صيتشان شده بر بام آسمان داريم

هر آن ذخيره كه داريم از جواهر فكر

ز دولتِ سرِ گنجينه‏ى زبان داريم

بدين زبان كه كليد خزائن هنر است

ز نظم و نثر، بسى گنج شايگان داريم

بدين زبان سخن از علم و حكمت و آداب

ز هر نمونه كه خواهى يكان يكان داريم

ز بحر طبع سخن گستران دريا دل

چه بهره‏ها كه ز امواج دُرفشان داريم

وز آن گروه كه شد نامشان به چرخ «اثير[۳]»

چه برگزيده «اثرهاى» جاودان داريم

چو شاعران چمن آراى اين چمن گشتند

نشاطِ جان ز «گلستان» و «بوستان» داريم

ز بهر ترجمه‏ى گفته‏هاى نغز درى

به هر ديار ـ گرانمايه ترجمان داريم

به حفظ جانب گفتار پارسى، بسيار

به شرق و غرب، هوادار نكته‏دان داريم

زبان نغز بسى فكر نو پديد آورد

به فكر نو سزد ار نيروى جوان داريم

زبان نغز بود پهن دشت خيل خيال

هزار شكر كه جولانگهى چنان داريم

زبان نغز بود ظرف نكته‏هاى ظريف

كز آن ظرافت گفتار، در بيان داريم

ز فكر خوب تدارك شود معيشت خوب

زبان خوب چو داريم، هر دوان داريم

زبان ساده و زيبا و دلنشين و فصيح

بزرگ موهبتى دان كه رايگان داريم

زبان وثيقه مليّت است و ما بى‏شك

بقاى وحدت ملى رهين آن داريم

زبان ماست اساس حيات ملى ما

گر اين اساس نباشد چه در جهان داريم؟

به حيرتم كه چرا اين گُزيده كالا را

نه ايمن از خطر كاهش و زيان داريم

به حيرتم كه چرا در طريق پاس زبان

قيام و سعى نه در خورد آرمان داريم

به حيرتم كه چرا با اساس وحدت خويش

ستيزه‏اى كه بود ننگ خاندان داريم

اگر به ضعف و زبونى كشد، زبان را كار

كجا به پاس وطن قدرت و توان داريم

ز غفلت از سر شرم آستين به رخ گيريم

اگر نه در بَرِ او سر بر آستان داريم

زبان خارجى آموختن رواست ولى

نه پيش از آن كه سر از پارسى گران داريم


[۱]. بُنگه: بضم ب ـ مخفف بنگاه، جا و مكان و منشأ

[۲]. دوده: طايفه، دودمان

[۳]. چرخ اثير: كره آتش كه بالاى كره هواست

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.