skip to Main Content

كمال پرور طبع رساى خويشتنم

چرا كه زنده به شوق بقاى خويشتنم

از آن زمان كه شدم آشناى حضرت دوست

غريبِ شهرم اگر آشناى خويشتنم

نيم ز خواهش برگ و نوا به كس مديون

رهين منّت شور ونواى خويشتنم

به هيچ محكمه محكوم كس نخواهم بود

از آن كه حاكم و فرمانرواى خويشتنم

چو تك ‏درخت نمايان به دشتِ تنهايى

رها به سايگه انزواى خويشتنم

ز قيد و بند جنونم رها مبين، زيرا

اسير پنجه مهر و وفاى خويشتنم

چو باغِ نم زده از ژاله در سكوت سحر

قرين لذت جان از صفاى خويشتنم

مرا به آب و هواى ديار غير چه كار؟

كه آرميده به حال و هواى خويشتنم


به گنج زر ندهم گوهر مناعت خويش

كه دل نهاده به قدر و بهاى خويشتنم

شناسنامه من چيست غير ديوانم؟

نهفته در سخن جانفزاى خويشتنم

مرا چه باك ز طوفان حادثات، اديب

كه خوش به سايه ی لطف خداى خويشتنم

شنيدن اين اثر با صداي استاد اديب برومند

      1. gohaermenaat
نظرات کاربران
  1. با سلام ،
    واقعاً از شعر استاد لذت بردیم.
    لطفاً پاسخ دهید که استاد در حال حاضر به چه مشغول هستند و آیا هنوز وکالت دادگستری را انجام می دهند ؟
    ممنون
    رضا زرعی وکیل پایه یک دادگستری و
    رئیس کانون وکلای اردبیل

    1. با سلام
      ضمن تشکر از ابراز لطف جنابعالی ، خاطر سرکار را مستحضر می دارد که فعلاً از سال 1379 وکالت نمی کنم ولی پروانه ام همچنان معتبر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.