زور و زر
اى آنكه هماره غرّه بر زور و زرى
وز زور و زرت نيست بجز شور و شرى
اين زور فرو كَشد ز بالات به زير
وين زر ندهد بغير زاريت بَرى
اى آنكه هماره غرّه بر زور و زرى
وز زور و زرت نيست بجز شور و شرى
اين زور فرو كَشد ز بالات به زير
وين زر ندهد بغير زاريت بَرى
اى باد مگر ز كوى دلدار آيى
كآسوده و سرخوشانه رفتار آيى
از دوست بگو بگو چه دارى پيغام؟
كاين گونه به نزد من فرحبار آيى
یا رب ز حریم قدس دورم مپسند
دور از حرم و فیض حضورم مپسند
در وادی بی هُشی مدارم حیران
سر مست ز باده ی غرورم مپسند
تحصيل هنر چو كوهپيمايي گير
اين مرتبه با بلند آوايي گير
رهرو همه در كمركش كوه مباش
بر تارك قله، تاج والايي گير
كج دار و مريز و با حوادث مى ساز
با بازى چرخ نردِ سازش مى باز
در راه خطر چو پايدارى كردى
آن گاه به مردانگى خود مى ناز