پيش گفتار كتاب پژواك ادب
به نام خداوند جان و خرد
از دوران آموزش ابتدايى تا اين زمان وابستگى به شعر و ادب پيوند دل و
آرام جان من بوده است و اين علاقه در طى روزهاى زندگى هيچگاه دست از
دامنم برنداشته است.
عشق به ادبيات انگيزه من براى خوب زيستن بوده و زندگى را براى
بهرهمندى از سرچشمههاى فيّاض اين رشته از كمال و دانش و هنر دوست
مىداشتهام.
اين دلباختگى موجب آن شده است كه با وجود داشتن تحصيلات عالى در
رشته حقوق و سى و پنج سال اشتغال به شغل وكالت دادگسترى هيچگاه توجه و
تعلق به ادبيات و شعر از من جدايى نگرفته و پيوسته براى نگارنده يار موافق و
رفيق صادق بوده است.
نتيجه اين دلدادگى به شعر و نگارش، صرف وقت و تحمل رنجهايى در فنون
ادب بوده است كه با جان و دل پذيراى آنها بودهام و در اين مورد نهتنها احساس
خستگى نكرده، بلكه زحمتهاى اين سير و سياحت در وادى بىكران و
پرنشيب و فراز ادب، به كام جانم بسى شيرين مىنموده است.
خوشبختانه به گونه عملى هم با تفضلات الهى پاداش اين زحمتها توانسته
است طبع دشوارپسند و سختگير مرا تا حدى اقناع كند و قسمتى از آنچه را در
جهت سخنسرايى منظور داشتم بهدست دهد چنانكه كتاب «پيام آزادى»ام تا
امروز در دنيا به سى زبان ترجمه شده است.
هدف اينجانب در راه علاقهمندى به شعر و ادب جنبه انسانى داشته است و
حمايت از حقوق انسانها و پاسدارى از شرافت ملى و تماميت ارضى ميهن
عزيز و تحصيل آزادى براى ملت ستمديده ايران و همه مردم روى زمين پايه و
مايه اصلى آن بوده است.
تاكنون هشت كتاب شعر از آثار نگارنده به چاپ رسيده است كه بنا به
درخواست دوستان محترم نهمين آن منتخبى از چهار كتاب، گلهاى موسمى،
سرود رهايى، پيام آزادى و حاصل هستى ست كه به وسيله دوست فاضل و
سخنور توانا جناب آقاى فضل اللّه دُروَش انتخاب شده و بهنام پژواك ادب به
همت انتشارات نگاه چاپ گرديده است.
از خوانندگان ارجمند درخواست مى كنم كه از كاستىهاى آن چشم بپوشند و
هر تذكر و انتقادى را به اين نشانى مرقوم فرمايند: «خ. قائممقام فراهانى، روبروى
تهران كلينيك، كوچه چهارم، شماره ۵».
عبدالعلى اديب برومند
پيش گفتار كتاب پيام آزادي
پيشگفتار
به نـام خـداوند جـان آفـريـن
حكيم سخن در زبان آفرين
اين مجموعه كه بنام (پيام آزادي) به پيشگا ه خوانندگان ارجمند عرضه ميشود، در بردارندهي اشعاريست كه اين بنده از سا ل ۱۳۲۹ تا ۱۳۵۶ هجري شمسي، به مناسبت رويدادهاي مربوط به مبارزهي برخي از كشورهاي استعمار زده، با سياست استعماري و گرفتاريهاي آنان در راه به دست آوردن استقلال و تععين سرنوشت خويش سروده ام، واين كار زائيدهي دلبستگي، نسبت به وضع وحال ملتهايي بوده است كه مدتها در زير بار سلطهي بيگانگان خستهو فرسوده گرديده وسرانجام با قيام ملي، در پيكار آزاديخواهانه كه با استعمارگران آغاز كردهاند به پيروزي دست بافته اند در حاليكه برخي از آنان پس از تحصيل آزادي باز هم از دسيسهها وزمينه چينيهاي اين سياست ايمن نماندهاند.
انگيزهي نگارنده در سرودن اشعار اين مجموعه، عواطف بشر دوستانه وعلاقه به خوشبختي ملتها وتأثر از دردهاي مشتركوهماهنگي است كه بر اثرتعديات كشورهاي زورمند، گريبانگير ملل آسيائي وافريقائي وآمريكاي لاتين گرديده وهيجان وشوري خشم آلود در دل دردمندان وزخم خوردگان سياست استعماري – بر ضد اين روش بدفرجام – برانگيخته است.
سير و گشت مطالعاتي اين بنده در تاريخ احوال و سرگذشت اقوام استعمارزده و تأثرات ناشي از گزندهاي گوناگون وشكنندهاي كه از يكصد و هفتاد سال پيش، براثر زمينه سازيهاي اهريمني و نيرنگ بازيهاي سياست استعماري، دامنگير ميهن عزيز ما گرديده است، مرا به مقابله با اين سياست واداشته وبه حكم ضرورتهاي تاريخي و آگاهيهاي زماني، به تعهد پيكارجويي با اين شيوه ضد انساني بر گماشته است. تعهدي مقدس كه از نهانگاه ضمير وخاطر نژند ودل دردمند سر بر آورده و از احساسي ملي و انساني مايهور گرديده است.
اين تعهد و وامداري در مبارزه با استعمار، يك امر وجداني است كه به هيچ روي آميخته به غرض خاصي جز وامگذاري واداي وظيفهي اجتماعي در برابر جامعهي بشري نبوده است، و من از آغاز جواني كوشيدهام تا با قلم وقدم در اين راه پيش روم و از اين آماج خجسته روي بر نتابم.
ستيزهجوئي اين سراينده با سياست اين استعماري حد و مرز و كيش و آيين و تيره و نژاد و شكل و غالب نميشناسد، ودر هر جا و به هر وضع كه اين سياست شوم و نافرخنده رخت اقا مت گسترده وطرح دخالت افكنده باشد، با ستيهندگي وپرخاش من روبروست وبه همين جهت در هر گوشه از جهان كه جنبشي از مردم استعمارزده بر ضد اين سياست به ظهور رسيده ودرفشي از استقلال طلبي وآزاديخواهي به اهتزاز در آمده يا آزاده مردي به مخالفت با استعمار و تعدي قد علم كرده است خود به خود ستايش و احترام مرا نسبت به خويشتن برانگيخته وگاه به هواداري و همآهنگي واداشته است.
اين نيز ناگفته نماند كه علاوه براستعمار، مبارزه با حكومت خودسرانه نيز، همه وقت آماج مقاصد اين بنده در اداي دين اجتماعي بوده و خواهد بود، به خصوص سياست استعماري همواره پيوندي ناگسستني با استبداد و خود كامگي دارد و آنچه به كشورهاي دست نشانده تحميل ميكند، بطور مستقيم يا غير مستقيم خود سرانه است و هرگز بر وفق ميل و رضاي ملتها نيست.
گذشته از اين، استقرار هر نوع حكومت استبدادي هر چند از طرف يك كشور خارجي نباشد نوعي استعمار و استثمار داخلي به شمار مي رود و مبتني بر شكستن حدود اختيارات، دست اندازي به حريم حقوق مردم، بازيچه ساختن سرنوشت خلق و به كار بردن نيرو به قصد ماندن و سود جستن و حكومت كردن است و با توجه به اين كه خارجيان نيز پيوسته در همهجا براي اجراي نيات استعمارگرانهي خود حكومتهاي فردي بومي را بهتر يافتهاند، در همداستاني وهمآهمنگي اين دو، ترديدي باقي نمي ماند.
با اين ترتيب مبارزه با استعمار وخودكامگي دو هدف مقدس است كه پيوسته خود را متعهد به ادامهي كوشش در راه آن ميدانم و تا واپسين دم از اين پيكار خطر خيز باز پس نخواهم نشست.
وظيفه ملي و جهاني
وظيفهي ملي عبارت از اموري است كه به حكم وامداري در برابر ميهن وهمميهنان، بر عهده يك عضو جامعه است و او در مرتبه نخستين، موظف به اداي آن ميباشد.
وظيفه جهاني يا انساني تعهداتي وجداني است كه يك شخص براي رفاه وسعادت و خير و صلاح همنوعان خود در سطح جهاني احساس مي كند و تا حدود امكان در اداي آن مي كوشد و ايفاي اين وظيفه نيز از لحاظ دربرگيري خير و مصلحت عمومي بسي مهم و جالب و آفرين انگيز است؛ به ويژه كه در دوران ما گسترش ارتباطات و از بين رفتن بعد مسافتها با وسيلههاي خبرگذاري وانتشاراتي تازه، موجب نزديكيهاي نو پديد و پيوستگيهاي مشترك حياتي بين ملتها و جماعات بشري گرديده است، و امروز افراد جامعههاي مختلف مخصوصا جوامع ستمديده در خانواده بزرگ انساني به خاطر اشتراك در سرنوشت و همبستگيهاي مبارزاتي بيش از پيش نست به هم احساس محبت وبرادري مي كنند.
مجموعه حاضر، دست آوردي از پويائي طبع اين بنده در اداي وظيفهي جهاني است و اما آنچه محصول تأثرات و تكاپوي من در پيكار با ربايندگان حقوق و آزاديهاي ملت و غارتگران منابع اقتصادي و دشمنان استقلال كشور است و يادگاري بلند آهنگ از نهضت ملي ايران در جريان ملي كردن صنعت نفت به شمار ميرود، در كتاب ديگري بهنام (سرود رهائي) گردآوري شده كه قسمت بسيار كوچكي از آن در سال ۱۳۳۱ به چاپ رسيده است وهمهي آنها در موقع مقتضي به شكل مجموعه انتشار خواهد يافت.
نقش شخصيتها
هر چند روش من در شعر سرايي كناره گيري از آفرين گري در بارهي شخصيتهاي مهم، خاصه در زمان حيات آنان است و از اين بابت بسيار بخيل به شمار ميروم.
در اين مجموعه از چند شخصيت بارز كه چالشگري و نبرد آنان با استعمار، مايهي نجات ملت و رهائي كشورشان از بند اسارت بيگانگان گرديده، ياد شده و پس از مرگ در ماتم گزاري آنان بزرگداشتي بسزا صورت گرفته است.
اين آفرين گوئي و تحسين از مرداني كه در رهگذر تاريخ كشور خود، مظهر تحول و تغيير گرديدهاند از اين نطر است كه به عقيدهي من، هر چند ضرورتهاي تاريخي و آمادگيهاي زماني وآگاهيهاي قومي، راهگشاي سير ملتها به سوي تكامل و يا دگرگونه گشتن آنان از وضعي به وضعي است، اما تأثير انكار ناپذيري را كه شخصيتهاي بزرگ در رهبريهاي عوامل وتشخيص مقتضيات وشكل دادن تحولات به وضعي سودمند و رضايت بخش دارا هستند، هرگز نميتوان ناديده گرفت و از آن به خوبي ياد نكرد. چنانكه عكس آن نير رافع مسئوليت انان نيست و اگر خودكامگي وغرضورزي و خيانتي از مدعيان رهبري به ظهور رسد هرگز در خور اغماض نميباشد.
علاوه براين ستايش و گرامي داشت مردان بزرگي كه به خاطر خدمتگزاري و جانفدائي در ميان افراد ملت خود محبوبيت يافتهاند، در واقع ستايش آن ملت است و يادي كه از آن ميشود، ياديست به عنوان نمونه بارز از رد فرد آن قوم، و وسيله ايست كه ديگران را به پيروي و دنباله گيري روش ستودهي آنان بر ميانگيزد در ضمن ناگفته نماند كه تحسين از رهبران ياد شده در اين دفتر، بيشتر ناظر به قيام آنان بر ضد استعمار است و در اين فصل مشترك فكري و عقيدتي است كه احساسات تمجيد آميز سراينده به سوي آنان برانگيخته شده است.
سلاح شعر
نگارنده به منظور مبارزه با استعمار و حكومت خودسرانه، يكي از كاريترين سلاحها را كه اثر كوبندهي آن محدود به زمان و مكان معين نيست، و در همهجا و همهوقت پايداري و تداوم خود را پاس مي دارد، برگزيده ام. اين سلاح دوست نواز دشمنكوب شعرست كه سازندهي آن دست هنر و انديشهي ژرف و ديده نازك بين و صيقل دهندهي آن طبع سليم و ذوق سرشار ودانستنيهاي گوناگون مي باشد.
آري من شعر را همواره امري بسيار جدي گرفته و بر خلاف پاره اي از كوتهنظران، هيچگاه كاري تفنني و سرگرم كننده نه انگاشتهام و از شما ميپرسم كه چگونه ميتوان چيزي را كه همشه، در طي قرنها بر صفحهي روزگار نقش بسته و راه به دلها گشوده و در حافظهي زمانها جاي گرفته و گوياي حقايق و حوادث بوده و سرانجام درمسير فكري و مشي عملي افراد به نوعي اثر گذاشته است، كاري جدي گرفت؟
چگونه ميتوان به خود اجازه داد كه شعر را صرفا به خاطر آنكه از يك نظر با نيروي تخيل رابطه دارد، امري تخيلي پنداشت و از اين مسئله غافل ماند، كه شعر در طول اعصار، بسيج كنندهي ملتها به سوي انقلاب و تحول وعامل دفاع از حقوق و مبارزه با مشكلات و راهنماي ترقي و برتري جوئي و انساندوستي ولطف معاشرت و بهره برداري از زيبائيهاي آفرينش بوده و سهم بزرگي در سازندگي فرهنگ و تكامل اجتماع و تمدن بر عهده داشته است.
در صحنهي پر كشمكش عالم وجود بيش از مجاهدات ديگر، تأثير دير پاي فكري و عملي و فلسفي داشته و نتايج بلرزتري را از دگرگونيها به بار آورده است.
پس به اين جهت نگارنده به حكم طبيعت و ذوق ممارست، سرايندهي شعرم و در نظرم شعر يك حربهاي مؤثر براي نبرد با متجاوزان به حقوق بشري و دفاع از ستمديدگان و محرومان است، از جمله هدفهاي خود را در شاعري به كارانداختن اين سلاح براي مبارزات عملي و اجتماعي قرار داده ام ومتعهد به ايفاي وظيفهي خود در اين راه بوده و هستم و از خداوند بزرگ در اين جهت ياري ميجويم.
ادبيات سياسي و اجتماعي
ممكن است برخي از كسان به اشتباه تصور كنند كه قلمرو شعر و ادب، محدود به عوالم لطيف ذوقي و وصفي و آرزومنديهاي دل و قضاياي عاطفي شخصي است و جوهر شعري را تنها از زاويهي ديدي كه جوياي فراغ بال در عالم عشق و مستي و بيخبري از جهان هستي و توجه به لطافت آفرينش است، اشتياق و دلبستگي اظهار نكنند.
اينجا آشكارا بايد بگويم كه هرگز مرا با صاحبان اين عقيده هماهنگي و همراهي نيست و به هيچ روي محدود كردن دامنهي پهناور وبيكران شعر و ادب را صحه نمي گذارم و بر آنم كه شعر، زبان وجدان و ضمير آدمي و ترجمان خواستها و آرزوها و دردها و اميدها و دلبستگيها و بيزاريهاي اوست، و محيط بر همه شئون زندگي است و بنا براين با هر مطلبي كه مربوط به حيات انسان و روزگار اوست، به نوعي بستگي دارد و با پاي صدق و ارادت در هر محدودهاي از فراخناي عالم هستي وارد ميشود و به اقتضاي حال، به زبان به سخن ميگشايد.
با اين روش، همان گونه كه صلحجوئي و سلامتطلبي و عرفان گرائي و زيبائيپرستي و عاشقي و كاميابي، مطلوب شعر است، در جاي خود، جوش و خروش حماسه سرودن و پيكار جستن و جان باختنو انتقاد كردن و اندرزكفتن و دين ورزيدن و خوب زستن و بسياري از مطاب ديگر نيز، مقصود وموضوع شعر ميباشد گواه راست پوي اين سخن، زرينه برگهاي دفتر شاعران جهان است كه در آفاق بيكران شعر، پرواز كرده و به اقليم هاي گونهگون شاعري رخت سفركشيده و تابناكي قريحهي خود را در هر فني از فنون و هر شأني از شئون سخن سرائي نشان دادهاند.
پس جوهر شعري، در سخن عبارتست از دلنشيني و گيرائي كلام و هنري بودن بيان، به نحوي كه اخلاص و ايمان گوينده را به خوبي نمايان سازد و ذهن خواننده را به وضع سحرآميزي آمادهي پذيرفتن و انتقال مطلب، خود گرداند، بديهي است كه اين جنبه شعريت را درهر گونه موضوعي كه بستگي به تجليات والاي زندگي انساني داشته باشد، ميتوان يافت، به شرط آنكه گوينده، شاعري با اخلاص و توانا و هنرمند به شمار آيد نه ناظمي متعارف وضعيت ادراك.
قصيده
اين بنده براي بيان مطالب سياسي و اجتماعي، بهترين و كاملترين شكل شعر را كه قصيده است برگزيدهام.زيرا ظرف قصيده، از آغاز براي سرودن اشعاري كه گوياي يك قصد معين است، ابداع گرديده است و ميدان پهناوري است كه شاعر در آن ميتواند برسمند راهوار سخن، ركاب كشد و به كرانه هاي دوردست معاني دست اندازد، علاوه براين، تعدد بيتها و صلابت آهنگي كه در اين نوع شعر وجود دارد، تأثير كلام را در خواننده چند برابر ميكند، وذهن آورا قدم به قدم به دنبال منظور خود ميكشد و سرانجام مجذوب سخن گوينده مينمايد.
قصيده هنريترين وسختترين و مهمترين شكل شعر است، زيرا صنعت معماري سخن و حجاري كلمات و موسيقي كلام و نقاشي مفاهيم، بايد يك جا در آن رعايت شود، و از نخستين بيت تا پايان يا به اصطلاح ادبي از (مطلع تا مقطع) همهي ابيات در حالي كه رسانندهي مقصود و معني هستند، يكدست و منسجم و استوار، در كنارهم قرارگيرند و در اين نوع شعر، چنانچه دقيقترين رعايتهاي استادانه ساقط شود، شاهد سخن از فراز قلهي فخامت، به نشيب ابتذال فرو ميافتد و نفوذ و تأثير خود را در خواننده از دست مي دهد.
اين است كه سخن سرايان بزرگ ما، بيشتر قصيده سرا بودهاند و غزل از زادههاي قصيده است كه تغزل نام داشته و پس از ولادت و رشد، عنوان مستقل پيدا كرده است.
متأسفانه قسمت عمدهي قصيدههايي كه از عصر سامانيان تا اواخر عهد قاجار سروده شده است به حكم رسوم مقرر ديرين، در ستايش پادشاهان و صاحبان قدرت است، و غير از ناصر خسرو و سنائي و خاقاني و سعدي و سيف فرغاني و امير خسرو دهلوي و مسعود سعد، كمتر شاعري را ميتوان سراغ كرد كه از قصيده براي خلق مطالب ديگري غير از (ستايشگري) استفاده كرده باشد.
خوشبختانه در نهضت مشروطه، قصيده ولادتي تازه يافت وبا بدست آوردن مقام منزلت واقعي خود، پهنه هنرنمايي در بيان مقاصد سياسي و اجتماعي گرديد و شاعران بزرگي چون ملك الشعراي بهار و اديب المالك و اديب پيشاوري و وحيد دستگردي و ديگران، قصيده را بهترين شكل شعر براي بيان موضوعات انتقادي و انقلابي يافتند و آن را وارد مرحلهي تازهاي تكامل كردند، كه هنوز دوران رشد كال خود را طي نكرده و بايد با كوشش شاعران معاصر وآينده، راه كمال را بپيمايد.
قصيده سرائي سياسي و اجتماعي، در دوران مشروطه خدمت بسيار بزرگي در را تحصيل آزادي و مخالفت با استبداد و روشن كردن افكار عمومي انجام داد، و در سالهاي بعد از سوم شهريور ۱۳۲۰ در مبارزه با بيگانگان و باز نمودن حقايق و انتقاد از نابسامانيها، نقش عمده و مؤثري را بهعهده گرفت و با اين ترتيب، زيباترين چارچوب شعر براي ارائهي نقوش عالي از انديشههاي بلند و عواطف وطن پرستانه به حساب آمد.
باري، عقيدهي من پس سالها تجربه و ممارست در كار شعر و ادب، اين است كه براي بيان موضوعها و مسائل امروز، هيچ شكلي از شعر، مانند قصيده نيست و هيچ ظرفي اين گنجايش نه، كه هر گونه محتوايي را از كهنترين مطلب تا تازه ترين موضوع درخود بپذيرد، وهر چه گفتني است، به نحو مؤثر باز گويد.
باري دعوي كسانيكه بحور و ارزان شعر اصيل را مناسب براي گفتنيهاي امروز نميدانند، باطل است و بهترين گواه رد اين ادعا، اشعاريست كه در نيمه دوم قرن اخير سروده است و گوياي بسياري از درد دلها و مطلبهاي زمان بوده است و ترديد نيست كه ناتواني و ضعف برخي از متشاعران در آفريدن آثاري از دست بلند، موجب اظهار چنين گفتار بي اساس و مردودي شده است.
در پايان به همهي خوانندگان اين مجموعه، كه با دقتي هوشمندانه اشعار مرا ميخوانند، درود ميفرستم و اميدوارم با ياري خدا و تأييد آنان در روزگار آينده اگر عمري باقي باشد وام ادبي واجتماعي خود را به تاريخ ادبيات كشور و مردم ايران و جهان، نيكوتر ادا كنم.
تهران، ارديبهشت ۱۳۵۷ ه . خ .
عبدالعلي – اديب برومند