skip to Main Content

ناله ی شبانه

چو طايرى كه بود گرمِ آب و دانه ی  خويش

من و سرشك غم و ناله ی  شبانه ی  خويش

غم از دلم نرود، همچو مرغ دست آموز

كه بر هوا نپرد دور از آشيانه ی خويش

چو نى مراست به دل عقده گرچه از دل ها

هزار عقده گشودم ز هر ترانه ی خويش

سرى كه هيچ نسودم بر آستان كسى

روا بود كه بسايم بر آستانه ی خويش

به سيم و زر ندهم دل كه باشدم ز سخن

هزار دُرِّ گران مايه در خزانه ی خويش

دل گداخته ام داد سركشى به زبان

كه سر كشد همه جا آتش از زبانه ی خويش

به ياد زلف گره گير توست ناله ی دل

كه مرغ بسته بنالد به ياد لانه ی خويش

فداى همّت آن پهلوان عرصه ی عشق

كه نَقل مجلس خوبان كند فسانه ی خويش

به رنگ ثابت اگر خويش را نشان ندهى

ميان اهل زمان گم كنى نشانه ی خويش

به جور و ناز، چه جويى خرابىِ دل من؟

به مهر و عاطفه آباد ساز خانه ی خويش

ادیب گشته شناور به ژرف دريايى

كه موج حادثه زايد ز هر كرانه ی خويش

عيد سعيد غدير

روز عيدست اى خوشا انكو به كف ساغر گرفت
ساغر ياقوت رنگ از باده احمر گرفت
اى خوش آن رند مسلمانى كه بى ‏ترس از گناه
از كف ترسانگارى، لاله‏ گون ساغر گرفت
اى خوش آن كو از سر مستى به عشرت گاه ناز
پاى‏ كوبان، دست ‏افشان، طره دلبر گرفت
اى خوش آن كو باده از جام ولايت نوش كرد
وز خُم وحدت، شراب ناب جانپرور گرفت
اى خوش آن دانا سخنور كز پى مدحِ امير
در كف از شوق و ارادت خامه و دفتر گرفت
آن امير مؤمنان كشورگشاى مُلك دين
آن كه با نيروى تقوا، قلعه خيبر گرفت
آن كه پولادينه عزمش همره ايمان و عشق
بس قلاع آهنين بى ‏عُدت و لشكر گرفت
سينه‏ ها بشكافت از اوهام و پهلوها ز كفر
چون به دست دين و تقوا دسته خنجر گرفت
آن خديو هر دو عالم كز گروه خسروان
چاكرانى در جهانگيرى چو اسكندر گرفت
آن كه زيورهاى دنيايى به دونان واگذاشت
وز جوانمردى و دانش برترين زيور گرفت
آن كه انگشتان مشكينش ز كلك مشكبار
پرده از رخساره فضل و بلاغت برگرفت

کعبه دلها علی

علی ای پرتو ایمان که همه نور و صفائی
چه سرایم به مدیحت که تو برتر زثنائی
علی ای جوهر تقوا که به هر حسن، قرینی
علی ای کعبه دلها، که زِ هر عیب، جدائی
از ره مردی و رادی تو جوانمرد قرونی
از پی احمد مرسل، تو بهین خلق خدائی
علی ای شیر خدا، ایکه به نیروی شجاعت
صفدر و صف شکن و معرکه آرای غزائی
علی ای نور هدی ایکه به شبهای عبادت
در خدا فانی و مستغرق دریای بقائی
خانه زادی تو خدا را و یکی بنده خاصش
که مقیم حرم قربت وی در دو سرائی
مدد از فضل تو جویم، که مرا راهنمونی
فرج از مهر تو خواهم، که مرا راهگشائی

بارگهِ قدس

به مناسبت ميلاد حضرت رضا (ع) قصيده اي را از كتاب راز پرواز كه به كوشش شادروان فرنگيس اميني (برومند) همسر استاد از اشعار مذهبي اديب برومند جمع آوري و منتشر شده است در سايت منتشر مي كنيم.

بارگهِ قدس

خيز تا رخت سفر سوي «خراسان» گيريم

طّي اين مرحله بر خويشتن آسان گيريم

دل به تنگ آمد ازين غلغل بيش از حدّ «ري»

خيز تا پويه بسرحدّ «خراسان» گيريم

توشه ی همّت از الطاف الهي جوييم

دامنِ دولت از انفاسِ كريمان گيريم

تا به كي گوش نيوشد سخن پرده دران؟

به كه در گوش دل آواي خوش الحان گيريم

تا به كِي چشم نبيند بجز اشباح مخوف

بِه كه حَظِّ بصر از منظر جانان گيريم

كرده ها چند يكايك همه عِصيان و گناه

به كه يكچند دل از كرده پشيمان گيريم

درود به قيام موعود

سروده استاد اديب برومند
مه ز گريبان چرخً سر ، بدر آورد
شور به دلها پديد ، سر بسر آورد
ماه تمام از افق ، نقاب فرو هشت
نيمه شعبان رسيد و زيب و فر آورد
ماه تمام از فراز عالم بالا
مژده ميلاد منجي بشر آورد
مژده جشنى شكوهبار و طرب خيز
كز همه عالم نواى شوق بر آورد
مژده جشن ولى عصر(ع) كه او را
صبح ولادت طليعه ى ظفر آورد
قائم آل محمد(ص) آنكه وجودش
جمله به باغ اميد ، برگ و بر آورد
مهدى دورانِ واپسين كه خدايش
از پى احياى خير و دفع شر آورد
جامه فرَش ز تار و پود قضا دوخت
پوشش قدرش ز حلّه ى قدر آورد
شكر خدا را كزين يگانه ره آموز
بهر خلايق ، ستوده راهبر آمد
اى ز نظر ها نهان ، ز پرده برون آى
كايت بيداد ، چهره در نظر آورد
اي شده غائب ، قد ظهور برافراز
كز همه سو ديو فتنه سر بدر آورد