skip to Main Content

اين منم كز دير گاهان غمگسار ميهنم

در ره ميهن چه ارزد بي‌گمان جان و تنم

اين منم كز بهر اين ديرين ديار مرد خيز

روز ميدان در ستيزِ دشمنان مرد افكنم

اين منم كز بهر پاس ميهن و آن فرّوجاه

در بر سيل حوادث همچو كوهِ آهنم

اين منم كز بهر اين مام اهورايي لقب

هر زمان در پيچش و پيكار با اهريمنم

خاك ايران را مقدس مي‌شمارم بي‌خلاف

مينُوي فرّش بود گاهِ حوادث مأمنم

در نود سالي كه از عمرم بشد هفتاد سال

خامه فرسايي دلير از بهر پاس ميهنم

چون پيمبر گفت از ايمان است مهر زادگاه

من خدا را شاكرم كز بهر ايمان مخزنم

از خروشان آبخيزِ فتنه و توفنده باد

رخنه‌اي پيدا نشد در چار ركن موّطنم۱

از پيِ‌ دشمن ستيزي در دفاع آب و خاك

كلك تيزم برتري دارد ز گرز ده منم

گر «منيژه» گردد ايران را يكي خدمتگزار

نيست پروايي در آن صورت زچاه «بيژن»ام

چون روم در بوستانِ افتخاراتش به سِير

پر گل سوري بود در بازگشتن دامنم

چون به بزم شاعران و عارفانش پا نهم

از فراوان شور و شيدايي همي دستان زنم

چون بخوانم شرح حال قهرمانان دلير

خوش بود يادآورِ شيران دشتِ ارژنم

در توانمندي اگر «رستم» نيم‌گاهِ ستيز

در شهامت بهر ايران ني كم از «رويين تن»م

برنتابد خصم ايران گرچه باشد پيل زور

خشم سوزان مرا، زيرا كه من شير اوژنم

زور بازوي من اندر خامه‌ام شد جاي گير

لاجرم پويا بود پاي گريزِ دشمنم

من نيارم ديد ايران را كه باشد دردمند

با مداواي طبيباني ز كوي و برزنم

بايد انفاس مسيحايي براندامش دميد

از رفاه و علم و فرهنگ، آن زمان مستأمَنم۲

در هوای تیره و مسموم بیماری بس است

چون نباشد چاره سازی پس چه سود از گفتن ام

زندگي كردن نخواهم در ديار ديگران

چون دراين جا زاده‌ام، باشد در اينجا مدفنم

اين قصيدت را به شيوايي از آن بسرود «اديب»

تا بداني تيرگي نشناخت طبع روشنم

۱ـ موطن: به زَبَر «ط» در اين شعر خوانده مي‌شود.

۲ـ مستأمِن: به زَبَر «ميم» در اين شعر خوانده مي‌شود.