skip to Main Content
  • شعر

بهار خامه زنگارگون به كار آورد

 هزار نقش دلارا به سبزه ‏زار آورد
 

به خير مقدم نوروز بوستان آراى

 هزار نكته خاطرنشين هزار آورد
 

سزد كه رخت به صحرا كشيم و راغ اكنون

 كه لاله خيمه به دامان كوهسار آورد
 

نشاط و رقص، عجب نيست بيدمجنون را

 كه در چمن بت ليلا صفت، بهار آورد
 

درخت بين كه به عشرت سراى نوروزى

 چه مايه زيور دلكش به شاخسار آورد
 

بهار، قلب دل افسردگان صفا بخشيد

 كه صف كشيده رياحين به جويبار آورد
 

بهار، قافله سالارِ كاروان صفاست

 زبس گل و سمن و سبزه باربار آورد
 

كنون بود به چمن دايه طبيعت شاد

 زلعبتان سَهى قامتى كه بار آورد
 

كنون كه سبزه گرفته است سرو را به ميان

 خوش آن‏كه سرو قدى ساده در كنار آورد
 

ز شاخ بيد، صبا چنگ برگرفت و هزار

 نواى خرّمى از شاخه چنار آورد
  

***
 

چنانكه بس اثر آورد صُنعِ كلكِ بهار

 چه نقش‏ها اثر خامه «بهار» آورد
 

نگر كه طبع «بهار» از فُيوضِ[۱] چشمه فضل

 هزار گلشن عارى ز خسّ و خار آورد
 

بهارِ باغ خزان گردد و نپايد ليك

«بهار» ماست كه گلزار پايدار آورد

 

رواست گر مَلِك شاعران بود نام‏ش

كه بس به مُلك سخن، طرفه شاهكار آورد

 

«مَلك» چو منبع فضل است و شهريار سخن

زبحر طبع، بسى دُرِّ شاهوار آورد

 

مهين اديب سخن سنج و اوستادِ ادب

بود «بهار» كه قول‏ش بتن قرار آورد

 

همان كه رَشحه آثار طبع فياض‏ش

به روح و تن، اثر راحِ[۲] خوشگوار آورد

 

براسب ‏طبع‏ چو خوش ‏برنشست و راند

به‏ دشت فلك درود برين زُبده شهسوار آورد

 

به فّنِ شعر سرايى هنرنمايى كرد

به علم سبك‏شناسى، بس ابتكار آورد

 

درود باد بر آن شاعر سخن پرداز

كز آتشين قلم اشعار آبدار آورد

 

به حفظ جانب شيرين زبان نغز درى

به شور و شوق و شعف عزم پافشار آورد

 

به گاهِ حمله رويين تنان رنج و محن

زگفته‏ هاى متين، آهنين حصار آورد

 

ز نثر، نفخه[۳] راحت به روح و تن بخشيد

زنظم، رعشه شادى به پود و تار آورد

 

به نام نامى و فرخنده «بهار»، «اديب»

يكى قصيده پرمغزِ استوار آورد
 

[۱]. قيوض: جمع فيض، بهره ‏ها
[۲]. راح: شراب
[۳]. نفخه: دَم

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.