جوانا بدان كز بهين گوهريم
ز ديرين زمان بر سران سروريم
به هش باش و از باستانى سرود
عيان بين كه خوش كيش و دين باوريم
به جا مانده از دوده اى كِى مَنش
همايون سرشت و كيانى فريم
در آزادمردى به هر مرز و بوم
چو مردان آزاده نام آوريم
خرد را به جان و به دل يارمند
خردجوى را يار و ياريگريم
به دانشگرى از كهن روزگار
ستوده به هنجار دانشوريم
به ميهن ستايى برآورده سر
نهاده سر اندر ره كشوريم
به پاس بروبوم، دشمن ستيز
چو «رستم» هماوردِ شير نريم
ز ميهن گريزانِ بيگانه دوست
گريزان چو داد از ستمگستريم
به تاريخ بنگر كه در حادثات
به تاب آورى آهنين پيكريم
نهان نيست كز جور گردون سپهر
بسا روز، كآشفته از اختريم
به بيراهه ها رفته گر گاه گاه
پشيمان از آنيم و خورده سريم
بسا روزگارا زِشاهان به جور
گرفتار بنديم و در چنبريم
چو بودند دانا دلان پيشتاز
تو ديدى كه ما خفته در بستريم
فرو برده سر در گريبان جهل
در انديشه رخت پر زيوريم
ز ظلم اميران بيدادگر
گدازنده در بوته همچون زريم
ز كف داده آزادى خويشتن
ز شاهان خودكامه فرمانبريم
خود انصاف ده كز زمانهاى پيش
چنين سرزنش را بسى درخوريم
به چنگ خرافات، افتاده سخت
همى دست و پازن به دام اندريم
سِزد گر نباشيم نوميدوار
كه چون آتشِ زير خاكستريم
بهرغم زبونى فراخاسته
به دفع عدو يارِ همديگريم
تكانى به خود داده از فكر و ذكر
مپندار كز ديگران كمتريم
مينديش اگرچند واپسگراى
چو آن آبِ ره بسته در معبريم
تو بينى سرانجام كز خار و خس
رها گشته چون ساق نيلوفريم
همه دست در دست، يارِ وطن
ز «فردوس» تا پشت «كنگاوريم»
به دفع پلنگان درّنده خوى
خروشان و غرّنده چون اژدريم
همه با بدانديشِ ايران زمين
هم آويز با كوهى از لشكريم
مسلسل به كف، كلك در يَد «اديب»
همانندِ سرباز، در سنگريم