skip to Main Content
اشاره: چندي است كه تني چند از ادب‌دوستان بر آن شده‌اند كه به پاس خدمات ادبي و هنري شاعر ارجمند، استاد اديب برومند، ارج‌نامه‌اي ترتيب دهند و از آن ميان، آقاي دكتر باستاني پاريزي نيز براي شركت در اين يادواره، همت كردند و در كانادا (تورنتو) مقالتي نوشتند و با اين گمان كه آن مراسم به عهده تعويق افتاده، مقاله را به اطلاعات سپرده‌اند تا براي بزرگداشت استاد برومند به چاپ برسد.

روزنامه اطلاعات تاريخ خبر: سه‌شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱ ـ ۱۴ ذي‌الحجه ۱۴۳۳ـ ۳۰ اكتبر ۲۰۱۲ـ شماره ۲۵۴۴۴

 

كوهها با هم‌اند و تنهايند
دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي /بخش نخست


اشاره: چندي است كه تني چند از ادب‌دوستان بر آن شده‌اند كه به پاس خدمات ادبي و هنري شاعر ارجمند، استاد اديب برومند، ارج‌نامه‌اي ترتيب دهند و از آن ميان، آقاي دكتر باستاني پاريزي نيز براي شركت در اين يادواره، همت كردند و در كانادا (تورنتو) مقالتي نوشتند و با اين گمان كه آن مراسم به عهده تعويق افتاده، مقاله را به اطلاعات سپرده‌اند تا براي بزرگداشت استاد برومند به چاپ برسد.
***

دلم بگرفت از بي‌همدلي‌ها، رو به كوه آرم

مگر آنجا رسد فرياد فرهادي به فرهادي

يك جمله طلايي دارد وزيري ـ صاحب تاريخ و جغرافياي كرمان ـ آنجا كه از شهر كرمان به عنوان گواشير ياد مي‌كند و گويد: «گواشير در اقليم چهارم واقع، بر ارباب اطلاع پوشيده نيست كه كرمان بر دو شق مساوي مي‌باشد: شِق شرقي كه متصل به صحراي لوط فاصله كرمان و خراسان است… و شق غربي كه متصل به خاك فارس است…» آن وقت اين جمله را آنجا كه صحبت از كوههاي غربي كرمان مي‌كند، توضيح مي‌دهد: «… جبال بارز معروف است؛ آنجا كه بر خاك بلوچستان مي‌رسد، كوه نمداد گويند. هر قطعه اين كوه [جبال بارز] به هر سمت كه هست، اسمي عليحده دارد، خوفاً لاطناب عرض نشد.»

سپس اين جمله طلايي را به زبان مي‌آورد: «… انصافاً جبلي [= كوهي] است مبارك و بسيار خير. بيشتر آباداني بلوكات طرفين اين كوه [= طرف غربي و شرقي آن] از آن است، و تقريباً يك‌صد رودخانه معروف از چشمه‌سارهاي اين كوه جاري مي‌شود، و بر هر رودي چندين بند بسته و دهات معتبر دارد كه هر يك به جاي خود ان‌شاءالله مسطور خواهد شد…»۱

اين تعبير لطيف «كوههاي پرخير و بركت» را سالها پيش، يعني حدود هفتاد سال پيش، من به چشم سر ديده‌ام. در سال ۱۳۲۵ ش/ ۱۹۴۶ كه براي ادامه تحصيل از پاريز به تهران مي‌آمدم و با شاگرد اول دانشسرا ـ آقاي عبدالمهدي جلالي خليل‌آبادي ـ در يك كاميون ارتشي كه به تهران مي‌رفت، از رفسنجان همسفر شديم، تمام طول راه را از دامنه كوههايي گذشتيم كه فلات ايران را به شرقي و غربي تقسيم مي‌كرد: كوه راويز و گردنه زين‌الدين و گدار كرمونشو و عقدا و يزد كه از دور صدا مي‌زد كه قله شيركوه هنوز پاره‌اي برف دارد و بعد اردستان و نائين و گردنه ملااحمد و كاشان كه پاره‌هاي برف در كوه كركس نشان حيات قمصر و ابيانه و هنجن بود.

راننده ارتشي ما آدم باذوقي بود. هرجا آبي و درختي مي‌ديد، توقفي مي‌كرد و قلياني مي‌كشيد و ساعتي كه در محل مقسم نطنز توقف كرد، و من آن نهر آب مثل قطره حيات را ديدم كه از روي يك پخشاب مرمري (سنگلج = سنگ‌رج) مي‌گذشت و در جويهاي متفاوت به شرق و غرب و جنوب كوهستان سرازير مي‌شد و باغ و درخت و سبزه گياه را سيراب مي‌كرد، نخستين بار به اعجاز آب پي بردم. و همين نكته مرا بعدها به ميزان نفوذ ايزد باران و رگبار و تگرگ ( اناهيتا) آگاه كرد و كتاب «خاتون هفت‌قلعه» را پنجاه سال پيش نوشتم كه تاكنون هفت بار تجديد چاپ شده است.

در هنجن اتومبيل ارتشي خراب شد و تا تعمير آن، ساعتي من و دوستم به زير سايه پلي كوچك كه براي راه ساخته بودند، پناه برديم و به خاطر دارم پاره زغالي به دست آوردم و بر سقف كوتاه پل با زغال نوشتم:

پل هنجن كه زير سايه اوست

كه پاريزي چنين خطي نوشته

نوشته يادگاري اين سخن را:

خوشا آن كو خرش از پل گذشته!

و لابد پس از ۶۵ سال هم پل و هم خط زغالي به باديه فراموشي پيوسته است. اين خط راه در حاشيه كوهستان تا قم و علي‌آباد و حتي تهران هم ادامه داشت.

بعدها در كلاس دكتر گنجي صدسالة بيرجندي كه هنوز هم سر و مُر به شرق و غرب سفر مي‌كند، و درس مرحوم دكتر مستوفي تفرشي، و درس هواشناسي مرحوم دكتر سعادت بوشهري، پي بردم كه اگر اين رشته كوههاي مركزي ايران نبود، دشتهاي غربي ايران نيز به دشتهاي شرقي ايران پيوسته بود و كل آن تبديل به كوير بي‌آب و علف مي‌شد.

به عبارت ديگر، كل آباديهاي دو طرف اين كوهستانها نتيجه همان چند سانت بارندگي است كه همين كوهها در ميان راه از شكم ابرهاي عبوري مديترانه‌اي و اطلسي مي‌ربايند و ما را سيراب مي‌كنند. بعدها كه كمي بيشتر توي كتابها و كتاب طبيعت افتادم، پي بردم كه اصلاً آبادي تمام عالم مربوط به همين چند قله بلند و سلسله كوههايي است كه طي دوران اول و دوم و سوم و خصوصاً چهارم زمين‌شناسي پديد آمده‌اند.

سالها بعد كه با اسامي تاريخ آشنا شدم و از روابط علم تاريخ و علم جغرافيا۲ ـ دو علم همزاد و دوقلو بودن اين دو علم ـ آگاهي مختصري يافتم، و حدود هفتاد سال از صد و بيست سال مجله ناسيونال ژئوگرافيك را دانه‌دانه از كهنه‌فروش‌ها خريداري و جمع كردم، كم و بيش دريافتم كه اصلاً همه عوامل ديگر جغرافيا (مثل نور خورشيد و آب و هوا و خاك) در برابر كوههاي عالم زانو زده سر تعظيم فرود آورده‌اند.

اول صريح بگويم كه: «ما ز آغاز و ز انجام جهان بي‌خبريم»، هرچند: اول و آخر اين كهنه‌كتاب افتاده است، اما: اينقدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد و اين «بانگ جرس» را نشستند و برخاستند و تصور كردند كه يك روزي در تودة آتشيني كه از خورشيد جدا شده بود، حركت و تحولي به وجود آمده و مواد مذاب از برون رو به سردي نهادند و تركيب شيميايي اكسيژن و هيدروژن آب را به وجود آورد و پست و بلند گودالهاي اين گوي آتشين را پر كرد و شرايطي به وجود آمد كه موجود زنده ابتدا در درياها جان بگيرد. آتش درون اين گوي آتشين ساكت نمي‌نشست و هر روز از گوشه‌اي از پوسته خود بيرون مي‌زد و مواد سعير و به قول ملك‌الشعراء بهار «كند» را به بيرون پرتاب مي‌كرد. و در جدال با آب و هوا ساكت مي‌شد، و بالنتيجه بلنديهايي در زمين پيدا شد كه بعدها نام كوه يافت.

آفتاب تابان آبها را بخار مي‌كرد و بخار و سعير بر گرد زمين مي‌گشت تا همين بلنديها ـ كوهها ـ با شرايط جوي كه به وجود آوردند، چون بلندتر از سطح آبها بودند، اندكي خنك‌تر ماندند، و بالنتيجه آن بخار آب را كه بر اثر گردش زمين بر دور اين گوي گرم‌سير در حركت بود، تسخير كردند و به صورت ابر به فرمان درآوردند و قطرات باران و برف ريزش خود را در كوهها و بلنديها شروع كردند و جو زمين متلائم‌تر شد و زمينه براي رشد گياه و تنوع حيات مساعدتر گرديد، و اين همان «بيگ‌بانگ» (Big Bang Teory) است كه دنيا در خيال خود تصور كرده،۳ و من از آن به بانگ جرس حافظ تعبير كردم:

كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست؟

اينقدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد

فريادي و نعره‌اي بلند كه دنباله آن حيات پديد آمده، و اين موجود ضعيف ـ به نام آدميزاد ـ از خاك و گل سر به درآورد و وحشت‌زده به اطراف خود نگريست و چون قدرت حيات طولاني نيافت، خيلي زود سر به خاك تيره برد. گوئي شاعر ما در حق همين بيگ‌بانگ، همين تعبير را به كار برده كه مي‌فرمايد:

شوري شد و از خواب عدم چشم گشوديم

ديديم كه برجاست شب فتنه، غنوديم…

برخلاف تصور ما كه فكر مي‌كنيم دنيا فراخ است و به قول شاعر: كه برّ و بحر فراخ است و آدمي بسيار، قسمت دوم آن كه آدمي باشد، آري آدمي بسيار است؛ ولي برّ و بحر، خصوصاً بر كه سكونتگاه آدمي است، چندان فراخ نيست. بالاخص در قرن بيستم كه به علت ارتباطات وسيع، دنيا به قول استاد ماك‌لوهان كانادايي تبديل به «يك دهكده جهاني» شده است.

آن قله‌هاي بلند و سلسله كوههايي كه ابرها را شكار مي‌كنند، و وادار به بارندگي مي‌كنند، آنقدرها نه تنها زياد نيستند، بلكه از انگشتان دست يعني تعداد خود قاره‌ها هم تجاوز نمي‌كنند، و در هر قاره‌اي يكي دو تا بيشتر نيست. از آن جمله است مثلاً سلسله جبال هيماليا با قله اورست كه ۸۸۵۰ متر ـ حدود يك فرسخ و نيم ـ از سطح دريا ارتفاع دارد۴ و نتيجه آنكه تمام ابرهايي را كه از اقيانوس اطلس و درياي مديترانه و اقيانوس هند و خليج‌فارس و بحر عمان مي‌گيرد، تبديل به توده‌هاي عظيم برف و يخچالهاي طبيعي مي‌كند كه منبع رودخانه‌اي به صورت گنگ باشد كه دريايي مواج است و ۲۶۲۰ كيلومتر راه را طي مي‌كند تا به خليج بنگال برسد. و ساليانه ميليونها هندو در آن آب‌تني كنند. بعضي نقاط دور و بر هيماليا و نپال ساليانه بيش از شش متر بارندگي دارند.۵

در آسيا قله آرارات هم هست كه ۵۱۸۵ متر از سطح دريا ارتفاع دارد، و ضمن شكار ابرهاي درياي سياه و مديترانه و عملاً اقيانوس اطلس، آنقدر برف و باران جمع مي‌كند كه كشتي نوح در دامنه آن به گل مي‌نشيند.

چهار رودخانه مهم كه «چهار جوي بهشت» خوانده مي‌شوند، از همين آرارات سرچشمه مي‌گيرند: اولي دجله است كه مستقيماً به جنوب سرازير مي‌شود و از بغداد مي‌گذرد و در خرمشهر به فرات و كارون مي‌پيوندد و به عنوان شط‌العرب وارد خليج فارس مي‌شود.

دومي رودخانه‌اي كه از همان آرارات سرچشمه مي‌گيرد و به طرف غرب راه مي‌افتد و در حوالي آداناهليوپوليس راه خود را به جنوب كج مي‌كند و بخشي از سوريه را سيراب كرده، به طرف شرق و جنوب شرقي منحرف شده از كنار قلعه حلب گذشته، بيابانهاي عراق را پيموده، در حدود خرمشهر به دجله و كارون مي‌پيوندد. فرات از منبع تا مقصد ۳۵۹۶ كيلومتر راه طي مي‌كند. ۲۴ درصد آن در تركيه، ۱۴ درصد در سوريه و بيش از ۶۰ درصد آن در عراق است و همان مي‌شود كه ما آن را اروندرود مي‌خوانيم و عرب شط‌العرب گويد و به خليج‌فارس مي‌ريزد، تنها جايي كه عرب و عجم به هم مخلوط مي‌شوند بي‌سروصدا و درگيري و با آرامش به منزل مقصود مي‌رسند.

سومي كه از آرارات سرچشمه مي‌گيرد، ارس است كه به طرف شرق سرازير مي‌شود و از پل خداآفرين گذشته، دشت مغان را سيراب مي‌كند و به درياي خزر مي‌ريزد.

چهارمين رودخانه‌اي است كه به طرف شمال شرقي مي‌رود و كورا (= كوروش) نام دارد و باز به درياي خزر مي‌ريزد. در واقع كل خاورميانه و قفقاز مديون قله آرارات است.

در اروپا سلسله جبال كارپات و خصوصاً قله مون‌بلان (Mont Blanc = كوه سفيد) است كه پيشقدم صيد بخارات اقيانوس اطلس است و تا ظرفيت دارد، برف و باران ابرهايش را به قول تركها مي‌قاپد (يا به قول كرمانيها: مي‌چقارد) و ته‌ماندة آن را روانه سواحل شرق مديترانه و آرارات و البرز و زاگرس مي‌كند.

نتيجة راهزني مون بلان با ۵۱۸۵ متر ارتفاع از سطح دريا، چند رودخانه و در واقع شط عظيم است كه از دو طرف به شمال و جنوب و شرق سرازير مي‌شود. از آن جمله رودخانه ويستول است كه من آن را در كراكوي و همچنين ورشو لهستان سال پيش زيارت كردم و به درياي شمال مي‌ريزد. ديگر رود راين است در آلمان كه به درياي مانش مي‌ريزد. قرنها مورد دعواي فرانسويها و آلمانها بوده و بيشتر فرانسويها، به قول دكتر محمود افشار، در باب اين مالكيت شعر مي‌گفتند و مي‌گفتند:

ـ از آنِ ما بوَد اين شط كه زانِ آلمان است…

و مهمترين رودخانه‌اي كه در جنوب اين سلسله كوهها راه مي‌افتد و مملكت اروپايي را طي مي‌كند (= سوئيس و آلمان و كرواسي و يوگسلاوي و اتريش و هنگري (۵/۷ درصد) و صربستان (ده درصد) و بلغارستان (۵۲ درصد) و روماني (۲۹ درصد) و بالاخره به درياي سياه مي‌ريزد و كاري به سر خاك اروپا مي‌آورد كه به قول من در كتاب «از پاريز تا پاريس» يك وجب خاك بي‌درخت و سبزه و چمن باقي نمي‌گذارد كه يك خر در آن بتواند به راحتي يك «خرغلت» بزند و بالنتيجه قاره اروپا را به آبروي جنگل و چمن به اسم قاره سبز و مورد غبطه مردم زرد و سياه و تمام مردم دنيا قرار داده است و اين همان رود دانوب است كه يك وقتي داريوش بزرگ هم در آن كشتي رانده و مجموعاً بيش از ۲۸۸۸ كيلومتر طول دارد.

آخرين بلنديهاي نام‌آور آسيا در سيبري است كه تيان‌شان و آلتائي باشد كه گرچه مربوط به آتشفشانهاي عصر اول است و ساييده شده و قله بلندي ندارد، ولي جبران آن را نزديكي به قطب و سرماي سيبري مي‌كند و جو را براي بارندگي مساعد مي‌سازد، و بدين سبب دو رودخانه بزرگ زرد ـ ششمين رودخانه بلند دنيا، با ۵۴۶۴ كيلومتر طول كه بزرگترين سد دنيا را هم همين روزها بر روي خود ديده ـ و همچنين رودخانه يائسه تيانگ با ۶۳۷۸ كيلومتر طول، كل سرزمين وسيع چين و سيبري را مي‌پيمايند و به درياي زرد و مآلاً اقيانوس آرام (= كبير) مي‌ريزند.

در اين ميان تنها رودخانه آمور (Amur) واقع در سيبري است كه كار بچه‌هاي جغرافي‌خوان را آسان كرده، «چهار ياري» شده و چهار چهار ۴۴۴۴ كيلومتر طول دارد و از سيبري و مغولستان مي‌گذرد و در درياي اخنسك به اقيانوس كبير مي‌ريزد.

رودخانه عظيم پچورا از بلنديهاي سيبري سرچشمه مي‌گيرد، به طرف شمال مي‌رود و در قطب شمال يخ مي‌بندد، همچنان كه رودخانه عظيم ولگا از كوهستانهاي شمالي روسيه سرچشمه گرفته، به درياي خزر مي‌ريزد كه سرمايه اصلي درياي خزر و در واقع مادر درياي خزر است. (ولگا = مادر به روسي) خواهر دوقلوي آن رود «دن» است كه تا نزديكي‌هاي اوكراين شانه به شانه ولگا مي‌آيد. و از آنجا راه خود را جدا كرده، به درياي سياه مي‌ريزد. ولگا ۳۶۴۵ كيلومتر طول دارد و در درياي خزر است.

در روزگار كيابياي كمونيست‌ها طرحي در مسكو مطرح شده بود كه رودخانه پچورا را به كمك كانال و تونل و پمپاژ، به صورتي برگردانند به داخل خاك سيبري غربي، و بيابانهاي بي‌آب و علف قزاقستان را بدان سيراب كنند. اگر چنين شده بود، يك قاره سبز كوچك امروز در شرق خزر داشتيم؛ اما شوروي فروپاشي و به قول كرماني‌ها «توتُم» كرد و قطب شمال از تجاوز معاف ماند.

در آفريقا قاره سياه دو قله كليمانجارو (Kilimanjaro) به ارتفاع ۵۸۹۵ متر و مارگريتا (Margherita) به ارتفاع ۵۱۰۹ متر منبع و منشأ دو رود عظيم هستند: اول نيل كه درياچه اسوان را زير پا گذاشته تمام بيابان مصر را تا درياي مديترانه مي‌پيمايد و طولاني‌ترين رود عالم است، با يك ميليون و پانصد هزار متر مكعب آب در ثانيه؛ همان كه هرودوت در حق آن گفته: «مصر، زادة نيل است.» رود نيل ۶۶۵۰ كيلومتر طول دارد و از حبشه و اريتره و سودان و اوگاندا و تانزانيا و كنيا و برواندا و برندي و مصر (اژپيت=كپتوس=قبط) مي‌گذرد و در دلتا به درياي مديترانه مي‌ريزد و طولاني‌ترين رود عالم است كه آبشار آسوان در راه اوست، و از ده كشور افريقايي مي‌گذرد.

ديگري رودخانه كنگو كه به غرب سرازير است و دريايي است مواج و هر دوي اينها تمام بارانهاي منظم استوائي را ـ كه روزانه از شروع و ختم آن مي‌توان ساعتها را ميزان كرد ـ شكار مي‌كنند. كنگو منشأ آن‌ آبهاي اقيانوس اطلس است و با اين همه آب، قاره سياه هنوز دچار گرسنگي است و دليلش هم روشن است كه اين همه آب شيرين هر روز به دريا مي‌ريزد كه شور؟

حالا بياييم سر قاره امريكاي شمالي. كوههاي مركزي امريكاي شمالي منبع عمده دو رودخانه بزرگ هستند: يكي غربي ـ شرقي به اسم «سنت لوران» كه بيش از ۴۰۰۰ كيلومتر طول آن است و پنج درياچه آب شيرين را سيراب مي‌كند و ۱۲۰۰ كيلومتر بقيه را تا هالبفاكس به درياي اطلس مي‌پيمايد.۶

رودخانه مهم ديگر امريكاي شمالي كه باز از كوههاي مركزي امريكا و كانادا سرچشمه مي‌گيرد، «ميسي‌سي‌پي» نام دارد كه چهارمين رودخانه بزرگ دنياست و شكم چند ايالت مركزي اتازوني را باردار مي‌كند تا بعد از ۵۹۷ كيلومتر راهپيمايي، خود در شكم خليج مكزيك و مثلث برمودا محو مي‌شود و يكي از بزرگترين سدهاي دنيا، سد هوور، بر روي آن بسته شده است.

قله آمريكاي جنوبي در سلسله جبال «آند» است و شيم برمانزو (Chimboranzo) نام دارد، به ارتفاع ۶۳۱۰ متر و آن رودخانه آمازون كه كل برزيل را مي‌شكافد تا به درياي اطلس مي‌ريزد و در واقع تمام سطح افقي ـ عرض ـ قاره امريكاي جنوبي را مي‌پيمايد. رودخانه‌اي كه به نام «زنان تك سينه» قديم ليبيائي و گرگاني ـ نام‌گذاري شده ـ مصداق واقعي بركت معجزات بانوي آناهيتا ـ خداي آب و باران است.۷ آمازون ۶۴۰۰ كيلومتر طول دارد و دومين رودخانه طولاني دنياست و از بوليوي و كلمبيا و اكواتر و ونزوئلا و گويان و بالاخره برزيل مي‌گذرد و به اقيانوس اطلس جنوبي مي‌ريزد.

البته استراليا هم سري توي سرها درآورده و قله كوس سيوزكو با ارتفاع ۲۲۲۹ متر از سطح دريا مي‌گويد: ما هم هستيم؛ ولي همان قول سعدي در حق او صادق است كه فرمايد: «مناره بلند در برابر كوه الوند پست نمايد و…» علاوه بر آن، چون بلندترين قله استراليا، از كوتاهترين قله كوههاي كرمان كوتاهتر است، بنابراين مخلص، مثل آن خان‌لر، اصلاً آن را به حساب نمي‌آورم و رد مي‌شوم.۸

پي‌نوشتها:

۱ـ جغرافياي وزيري، تصحيح باستاني پاريزي، چاپ پنجم، ص ۱۲۰

۲ـ و اصلاً كتاب «ماه و خورشيد فلك» را به خاطر همين ارتباط تاريخ و جغرافيا با هم نوشته‌ام و تاكنون دو سه بار چاپ شده.

۳ـ بانگ يك كلمه آريايي است به معني فرياد و مشترك بين هند و اروپايي‌ها. ميليون‌ها دلار در آزمايشگاه مرز سوئيس و فرانسه خرج كردند كه ذره بنيادي يا به تعبير دكتر حيدري ملايري استاد دانشگاه‌هاي فرانسه «ذره شيطاني» را كشف كنند كه عمر آن به قول او يك ميليارديم ثانيه است و تازه باز هم اندر خم يك كوچه‌اند.

۴ـ و من اگر جاي كوهنوردان دنيايي بودم، مي‌آمدم سي و هشت متر ديگر به اندازه يك عمارت پنج طبقه سنگ روي هم مي‌گذاشتم و قله اورست را تبديل مي‌كردم به قله‌اي كه ۸۸۸۸ متر شود و شاگردان مدرسه بتوانند چهار هشت روند را از حفظ به معلم بگويند.

۵ـ مقايسه كنيد با بارندگي بم در كرمان كه ساليانه از ۸ سانتيمتر تجاوز نمي‌كند، و سال پيش تنها حدود پنج سانتيمتر بارندگي داشت:

خسرو، ز تشنگي به بيابان هجر سوخت

اي آب زندگي، تو به جوي كه مي‌روي؟

امير خسرو دهلوي غافل بود كه:

غافلي از عاقبت، اي خضر خواب زندگي

بوي خاك مرده مي‌آيد از آب زندگي

۶ـ بيشتر آمارهاي اين مقاله را در تورنتو، نوه‌ام انديشه دانائي از كمپيوتر استخراج كرد و به من داد. والعهدة علي الراوي كه همان كمپيوتر باشد، نه انديشه:

ديوانه عشقت را آنجا نظر افتاده‌ست

كآنجا نتواند رفت،‌ انديشه دانائي

۷ـ در باب اين زنان رجوع شود به گذار زن از گدار تاريخ، چاپ سوم، ص ۳۷۱ و شاهنامه آخرش خوش است، ص ۴۶۱

۸ـ وقتي رضاشاه بر لرستان تسلط يافت، امير احمدي يا خزاعي، خوانين لر را جمع كرد كه با سردار سپه آشنا شوند. خان لر (شايد غضنفر؟) كه در صدر صحبت قرار گرفته بود، شروع به معرفي صف خوانين كرد: «بنده غضنفرخان كلانتر رئيس ايل، اين هم پسرم خرسو (خسرو)، آن هم ماشين فورد كه تازه خريده‌ام. بقيه هم داخل آدم نيستند…» و بدين طريق معرفي صف طولاني تمام شد! در باب كوههاي كرمان در آخر مقاله صحبت خواهم كرد.