skip to Main Content

سروده آقای هومن یوسفدهی در سوگ استاد ادیب برومند

 

دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده¬ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
سبک چو باد بهاری به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی عالم بالاست جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیَم بدین سان زار
تو را هماره و هرجا به زیب و فر دیدم
نکوسرشت و نکوچهره و نکوکردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گز بُرخوار
به روز حشر تو را حسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره کاران از این جهان رفتند
به داغ مانده چو هومن ز هجرشان بسیار

هومن یوسفدهی/ تهران- ۲۵ اسفند ۱۳۹۵