skip to Main Content

گر چه دارم ز غمى، خاطر ناشاد هنوز
شادم از عشقِ يكى چون تو پرى‏زاد هنوز
قول دادى كه دهم با تو قرارى، ياد آر
كه نرفته است مرا قول تو از ياد هنوز
تو به فرياد رس اى دوست، كه از دست ستم
منم امروز در اين گوشه به فرياد هنوز
منم آن طاير پر بسته كه از بختِ پريش
رَسته‏ام از قفس امّا نيَم آزاد هنوز
عشق را بيم فنا نيست كه بر سينه كوه
هست باقى اثر تيشه فرهاد هنوز
نيست كس را خبر از شوكت محمود، ولى
كاخ فردوسى توسى بود آباد هنوز
دست تحريف زمان، نقش حقيقت نسترد
ورنه ضحاك نُبد مظهر بيداد هنوز
سلطنت همچو خلافت سپرى شد به عراق
هم چنان مى‏گذرد دجله بغداد هنوز
بر سرِ بزم هنر، سرخى رخسار اديب
يادگارى بود از سيلى استاد هنوز