skip to Main Content

اینجانب شیرین ناعم اجازه می خواهم که سوز و گداز پدرم را که طی نامه زیر اعلام داشتند به عرض گروه عاشقان بیدل و دیگر دوستان برسانم:

‌‌‌‌‌Naemshams

دریافت خبر جانگداز درگذشت شاعر بزرگ جامعه ادبی ایران با بسیاری از نام ها و عناوین آنگونه مرا به پریشانی مطلق سوق داد که یاد آوردم در روزگاران پیشین در مجلس بزرگداشت ادیب شعری متناسب با شان آن زنده یاد خواندم و به یاد می آورم پذیرایی های او را در سفر اصفهان که در بازگشت منظومه مفصلی سرودم و به شرح زیر به محضرش سپردم:

بامدادانست و «الآن» ای ادیب
میروم من از سپاهان ای ادیب

می روم شاید ز دیگر آشیان
بشنوم فریاد مرغان ای ادیب

می روم چون بستر زاینده رود
با بسی امواج طوفان ای ادیب

می روم همچون پل خواجو قوی
بی گزند از باد و باران ای ادیب

و الی آخر
و در این منظومه به تمام آثار باستانی اشاره کردم و همچنین یاد می آورم برخی از دیدارهای بسیار شاعرانه ی دو نفریمان را و گردهمایی های دیگری را که در آخرین آن محیط طباطبایی دانشمند محترم، گلشن کردستانی و حبیب یغمایی مدیر مجله ماهانه ی یغما و هم عده‌ای دیگر از این دست را. به یاد می‌آورم کتاب ها و نامه هایش را که شرح برخی و شاید همه را در نشریه داخلی ماهانه ی انجمن ادبی حکیم ناصر خسرو انجمن مورد تصدی‌ام را انعکاس داد‌ه‌ام و در یک لحظه به یاد می‌آورم تمام عناصر دوستی هایمان را

ادیب رفت و شرارم به جسم و جان افتاد
چو آذرخش که در رعد آسمان افتاد

ادیب رفت و بسی خاطرات عمر دراز
ز صفحه صفحه ی دیوان به خاکدان افتاد

ادیب رخت کشید از جهان و زلزله ها
ز بانگ و شیون یاران به هر مکان افتاد

نماند طاقت تابی به تنگنای زمان
زمان ز سوزش این داغ در فغان افتان

ادیب رفت و، از این سوگ پر شراره ی او
دلم شکست و دلم سخت بی امان افتاد

بگویمت؟ که چه خنجر از این خبر ناگه
ز مغز روی سرم تا به استخوان افتاد

بلای هر دو سرا ریخت روی شانه ی من
چنان که پای من از رعشه ناتوان افتاد

چنانچه بام ز سقفش گُسست و خانه‌ی من
چو یک فلک زده از روی نردبان افتاد

گلم به سینه ی من پژمُرید و لاله ی من
نه ارغوان که ز رنگش به زعفران افتاد

چه شد زبان سخن های پارسی، ناگه
سکوت کرد و به یک لحظه بی زبان افتاد

چه شد که بلبل شیدا لب از نوا بگرفت
ز روی شاخه ی گل های بوستان افتاد

چه شد که آنهمه یاران به آه پیوستند
چو من که خاطرم از درد خون فشان افتاد

چه شد که خانه ز بامش به روی خاک نشست
چه شد که زلزله در پای آشیان افتاد

چه شد که جام بلورین جان به جای نماند
شکستگی به نماهای باستان افتاد

چه شد که دامن تاریخ آنچنانی ما
دوباره در خم چوگان جانستان افتاد

چه شد که آینه ی عمر ما غبار گرفت
نقوش نادر ما در بَرَش گران افتاد

چه شد که آرش ما ماند در کشاکش دهر
ز بازوان قوی مایه اش کمان افتاد

چه شد که دزد اجل ماند در کمین مدام
به یک هجوم چو آتش به کاروان افتاد

چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه شورشی برخاست
تلاطمی به دل بحر بیکران افتاد

چه شد حصار امانی که بود پا بر جا
ز پا، ز ریزش مجرای ناودان افتاد

چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه از سراچه ی غیب
تزلزلی به سراپای خانمان افتاد

ادیب زندگی آموز از چه تنها رفت؟
که بی قراریه سوزان به این و آن افتاد

چه شد که اشک چنان دامن مرا بگرفت
که سیلم از مژه، چون چشمه ی روان افتاد

ادیب! با خبر اَر خواستی از من باشی
بدان، تمام وجودم به شوکران افتاد

روان و روح حزینم از این عزای بزرگ
به ناله از غم آن یار مهربان افتاد

چسان توان چو ترا باز جستجو کردن
در آن محیط که نامش ز داغستان افتاد

چگونه می شود آرام بود و مویه نکرد؟
در آن فضا که ز میراث خود نهان افتاد

ادیب! یاد تو هرگز ز یاد من نرود
ز یاد توست که آتش مرا به جان افتاد

ز یاد توست که دارم سرود وا یا وای
چنانچه جمله ی آلام من عیان افتاد

چه شد که (ناعم) چون ابر نوبهار گریست
ز داغ یار برومند نوحه خوان افتاد

(ابراهیم ناعم)