ديدى آخر چه به من در غم هجران كردى
يكسرم زار و پريشان دل و حيران كردى
دامن از مهر فرا چيدى و در غصه هجر
من سودا زده را سر به گريبان كردى
از تماشاى گل چهره شاداب، مرا
بلبلى قافيه پرداز و غزلخوان كردى
در همه شهر مرا عاقل و دانا خواندند
كه تو ديوانه وَشم رو به بيابان كردى
تا غم عشق تو شد سخت گريبان گيرم
بس مرا خون دل از ديده به دامان كردى
زنده رود است گواهى دهِ چشمان ترم
كه چه با من تو درين شهر صفاهان كردى
آخر امسال هم اى ماه صفاهانى من
خاطر آزرده مرا راهى تهران كردى
اى «برومند» دل از دست پرى رويان برد
اين غزلها كه تو سرلوحه ديوان كردى