skip to Main Content
از ياد رفته

رفتم ز كوى عشق كه از ياد رفته ام
فريادم از قلمرو بيداد رفته ام
از خاطر زمانه كه گنجور يادهاست
تك بيت نغز گفته ی  از ياد رفته ام
آن پُرفروغ زرورقم كز كتاب عشق
در گيرودار حادثه بر باد رفته ام
چون طفلِ نازديده كه گيرى ز دايه اش
گريان ز كوى انس، به فرياد رفته ام
طبعم غناى خويش به باد هوس نداد
من در قفاى طبع خداداد رفته ام
چون در كمند آز نگرديده ام اسير
از قيد و بند مظلمه آزاد رفته ام
 سرمست ياس هاى هنر بوده ام « اديب »
كز كوچه باغِ معرفت آباد رفته ام