skip to Main Content
تاريخ خبر: چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴-۲۱ محرم ۱۴۳۷ـ ۴ نوامبر ۲۰۱۵ـ سال نودم – شماره ۲۶۲۹۵

فرياد بحرين
استاد اديب برومند
 

فریاد بحرین قصیده‌ای است که استاد برومند در سال ۱۳۲۸ هنگامی که بحرین در وضع نامشخصی از نظر پیوستگی رسمی با ایران قرار داشت، سرودند. متاسفانه در سال ۱۳۵۰ بدون نظرخواهي از مردم ايران و حتي ساكنان بحرين، اين بخش را از ميهن جدا كردند.

منم بحرین نفت آلوده دامن

که بر تن آتشم افروخت دشمن

منم ایران زمین را زرفشان خاک

منم ایرانیان را پاک مسکن

جنوب ملک را باغی فرح زا

خلیج فارس را جایی مزّین

به هنجار منوچهری، سخنگوی

به کردار حمیدالدین، قلمزن

هم از گفتار سعدی حکمت‌اندوز

هم از اشعار حافظ سینه‌آکن

به ایران فخر دارم همچو رستم

ز ایران نام دارم همچو قارن

به پایش سر فرود آرم به تعظیم

چنان کاندر برِ بتها، برهمن

به پایم چون نهد بیگانه زنجیر؟

که باشد طوق ایرانم به گردن

از ایران یاد دارم داستانها

ز عهد گیو و گودرز و تهمتن

زمن بنیوش۱ وصف کاوه و جم

ز من بشنو حدیث زال و بهمن

چه شیرین قصه‌ها دارم ز خسرو

هم از شیرین، مِهین بانوی ارمن

به تاریخ وطن دارم چه بسیار

نصیب از افتخارات مدوّن

به دور اردشیر و عهد شاپور

مرا پیوند ایران بود متقن

درود من به شه عباس کز مهر

ز قصد پرتغالم داشت ایمن

به عصر نادرم چون عهد عباس

امان بود از گزند دیو ریمن

من آن فرزانه فرزند دلیرم

که باشم پاسدار مام میهن

از ایران دورم و بیگانگان را

به چاه جور، در بندم چو بیژن

تنی را مانم از این قصه، بی سر

سری را مانم از این غصّه، بی تن

چرا پژمرده گردم من که باشم

گل بویای این دیرینه گلشن

گریبان چاک خواهم زد کز اندوه

دلی دارم به سان چشم سوزن

به تهرانم که خواهد برد پیغام؟

که دارم شکوه ز امریکا و لندن

مرا از شیخ عار آید که دارم

نشان از شهریاران دژافکن

من از دریادلی گشتم گهرخیز

که والاگوهرم جویای گرزن۲

به دل گنجینه‌ها دارم پر از سیم

هم از زرّ سیه قیرینه مخزن

زر اندر معدنم ز آنِ اجانب

دل اندر سینه‌ام چون تفته آهن

چو شد بیگانه از نفت من آگاه

روان شد از پی تاراج معدن

از ایرانم به دور افکند تا گشت

چو شام تیره بر من روز روشن

مرا احوال شد زار و دُژمناک

مرا گلزار شد مانند گلخن

منم زندانی و خواهم کز ایران

بتابد نور امّیدم ز روزن

نوایی کایدم زان خطّه در گوش

کند شادم به سان بانگِ ارغن

نسیمی کاید از گلزار ایران

مرا خاطرنواز آید چو سوسن

مرا در سایة دادارِ یکتا

چه باک از قدرت دیو و هریمن؟

کز ایرانم جدا کردن همانا

بوَد چون آب کوبیدن به هاون

ز فرزندانم ار پرسند روزی:

کز آنِ کیستید از مرد و از زن؟

خروش آید کز ایرانیم ایران

فدای خاک او جان و سر و تن

«ادیبا»، وصف حال من نکو گوی

که گردد بس اثر پیدا ز گفتن

پي‌نوشتها:

۱ـ بنیوش: بشنو؛ ۲ـ گرزن: تاج