skip to Main Content

آن‏چه در راهِ سرافرازى بشر را رهبر است
دست يازيدن به خير و پا كشيدن از شر است

وآن‏چه سازد آدمى را دستفرسودِ[۱] زوال
ره سپردن در پى آلايش ننگ‏ آور است

آدمى را به ز تقوا نيست والا زيورى
كز رهِ تحقيق از هر زيورى والاتر است

چيست تقوا؟ دورى از آلايش و تر دامنى
كز پى كسبِ فضيلت آدمى را ياور است

نيست تقوا احتراز ار مُنكرات دين و بس
بلكه در آفاق ديگر نيز دامن‏ گستر است

هر كس اندر كار، جويد دورى از نيرنگ و رنگ
مرد باتقواست بى‏ شُبهت و گر خود كافر است

هست تقوا در رعايت‏هاى قانون بى‏ خلاف
كانچه در قانون مقرّر گشت شرعى ديگر است

چيست قانون؟ آن‏چه پايندانِ[۲] نظم اجتماع
چيست قانون؟ آن‏چه دست‏ آويز حكم داور است

چيست قانون؟ آن‏چه قائم بر اساس منطق است
چيست قانون؟ آن‏چه حاكم بر نظام كشور است

ليك گر قانون نباشد از اصالت بهره‏ مند
در ره اجراى آن محظورها[۳] در معبر است

ور بود قانون گزار اندر شناسايى اصيل
وضع قانون، بى‏ گمان مقرون به خير اكثر است

در سياست نيز تقوا هست اصلى معتبر
تا نپندارى كه نيرنگ اندر اين‏جا محور است

اى بسا مردِ سياست پيشه كز تقواى خويش
ملّتى را در رهِ كسبِ سعادت رهبر است

هر كه با اخلاص و تقوا در سياست دست يافت
بى‏ تجمّل بر سرير سرفرازى سرور است

هر كه تقواى سياسى داشت، بس بالا گرفت
آن‏چنان بالا كه در برج وجاهت[۴] اختر است

مردِ سايس[۵] نيست آن كس كو دغل بازد همى
كاين چنين كس دلقكى لافنده و بازيگر است

مردِ سايس نيست آن گندم‏نماى جوفروش
كز رهِ ظاهرگرايى كشتزارش بى ‏بر است

مردِ سايس نيست آن كو خوى ‏گر[۶] شد با دروغ
كاين شعار مردم بدخوى كوته مشعر است

رهبر ملّت نباشد آن كه انديشد به مال
كاين‏چنين كس تاجرى جوينده سيم و زر است

اين سياست‏ پيشگى در باختر مطرود گشت
وآن‏چه بينى زين شمار اندر ديار خاور است

بحثِ «واترگيت» باشد خود بر اين دعوى گواه
كز يكى لغزش در آمريكا بسى شور و شر است

از پس افشاى يك نيرنگ در كاخ سفيد
ملّت اندر خشم و مرد و زن به فرياد اندر است

از يكى بى‏ رسمى[۷] اندر راه و رسم انتخاب
قائد جمهور از بيم جماعت مضطر است

در طريق پاس تقوا در ره حفظ اصول
پير و برنا همره و همگام با يكديگر است

نقش مطبوعات و مجلس همچو ديوان قضا
در قبال[۸] قدرت دولت شهامت پرور است

آن يكى پرسد چرا اين زشت‏كارى شد پديد؟
وآن‏دگر گويد كه را اين زشت نامى در خور است؟

اين يكى گويد كه كج‏كوشى روالى نارواست
و آن دگر گويد كه حق پوشى گناهى اكبر است

اين همه بيزارى از حيلت‏گرى وز انحراف
در خورِ عبرت ز بهرِ دسته ‏اى دستانگر است[۹]

آفرين بر اين دموكراسى[۱۰] كه با فرّ و شكوه
تارك مغرب زمين را همچو رخشان افسر است

ليكن اين داروى درمان ساز در غربِ جهان
بهر ما تحريم شد كز وى بسى دردسر است

كاشكى زين ماجرا عبرت گرفتندى «اديب»
آن كسان كاعمال‏شان در خورد سنگين كيفر است

————————————————————–

[۱]. دست فرسود: فرسوده دست، دست مالى شده

[۲]. پايندان: ضامن

[۳]. محظور: مانع.

[۴]. وجاهت: مورد توجه بودن، مقبوليت.

[۵]. سايس: سياست پيشه، سياست مدار.

[۶]. خوى ‏گر: معتاد.

[۷]. بى ‏رسمى: تجاوز از قانون.

[۸]. قبال: برابر.

[۹]. دستانگر: حيله ‏باز.

[۱۰]. مقصود از دموكراسى آمريكا، آزادى در انتقاد و طبع و نشر مطبوعات و جدايى قواى سه گانه ازيكديگر و قدرت دادگسترى در آن كشور است، نه دموكراسى همه جانبه و به معناى وسيع كلمه و غرض از سرودن اين قصيده در موقع خود تعريض و نقدى ضمنى از حكومت خودكامه شاه و مخدوش بودن كلّى انتخابات در ايران بود. ا.ب.