skip to Main Content
  • شعر

هرگه که داده ایم به هم دست اتفاق

تا واپسین دقیه وفادار مانده ایم

***

نه راه پیشرفت و نه یارای بازگشت

حیران در این میانه گرفتار مانده ایم

***

کس ماندگار نیست در این دیرگرچه من

دیدم بسی که رفت کسی ماند ناکسی!

***

کلاه بر سر سر باید و هوا و هوس

بسا سرا که عبث بر سر کلاه کند!

***

بسا کسا که نسنجیده در گذرگه عمر
به سوی چاه رود چون هوای جاه کند

***

دو بیت شعر حماسی که خیزد از سر قهر

به گاه حمله وری کار یک سپاه کند

***

رو به دست آور دلی تا حق به دست آرد دلت

خانه اش آباد آن کو خانه ای آباد کرد

***

نیست کس را خبر از شوکت محمود ولی

کاخ فردوسی طوسی بود آباد هنوز

***

دست تحریف زمان نقش حقیقت نسترد

ورنه ضحّاک نبد مظهر بیداد هنوز!

***

چو غم روی آورد بر من سوی آئینه روی آرم

که جز در وی نبینم هیچ کس غمخوار من باشد

***

خواستم بوسم لبش را همّتم یاری نکرد

شرم همّت سوز هم غیر از بلایی نیست نیست

***

گهی زاهد کند منعم گهی ناصح دهد پندم

چرا هر کس به نوعی در پی آزار من باشد

***

تو مپندار که قهر از تو مرا سازد دور

همچو موجم که به ساحل رَوَد و باز آید

***

جای بر اوج تفاخر نبرازد به غراب(۱)

این مقامی است که شایسته شهباز آید

***

از حساب زندگی تفریق کردم عشق را

آنچه باقی ماند غیر از غفلت و خسران نبود

***

رفتی ز کوی انس و کدر ساختی دلم

وقت است اگر بیایی و با ما صفا کنی

***

بر دوش خسته بار نهادن که کار نیست

کار آن بود که درد دلی را دوا کنی

***

از جفای خار محنت بود خونین دل چرا

گل که بیش از چند روزی باغ را مهمان نبود

***

ز سوزنی که بدست آوری دلی مخراش

بکوش تا که زپایی بر آوری خاری

***

۱-      غراب : کلاغ