skip to Main Content

اى عشق شعله خيز، مرا بيش تر بسوز
آتش به تن درافكن و پا تا به سر بسوز
بهر دل من از مژه اى نيشتر بساز
وآنگه دل گداخته ام بيش تر بسوز
پر در هواى وصل، چو يك چند وا نشد
اى آتش فراق، مرا بال وپر بسوز
چون ماهيم به تابة اندوه، دل بتاب
چون طايرم به بابزَنِ ۱ غم، جگر بسوز
چون شويى ام ز گریه ی خونين به شام هجر
پا تا سرم ز شعلة آه سحر بسوز
از برق چشم سرو قدى آتشين سخن
هر شاخه از وجود مرا، برگ و بر بسوز
ما را قرار، با لب خشك است و چشم تر
اى آفت قرار، بيا خشك و تر بسوز
اى عشق! بعد از اين همه بيداد بر « اديب »
يك ذرّه هم دل از بت بيدادگر بسوز
۱. بابزن: سيخ كباب
خرداد ۱۳۳۸