skip to Main Content
  • شعر

به مناسبت روز رودکی در تاجیکستان
سروده استاد ادیب برومند در جشن هزاره رودكى شاعر بزرگ و پدر شعر دری

Rudaki

رودكى

به فتنه بار زمانى كه دور خذلان بود
فراخناى وطن، پايكوب عدوان بود

به عهد چيرگى تازيان كه از بيداد
زتازيانه نوازش نصيب ابدان بود

هنر به گونه آسيب ديده برگِ خزان
وطن به هيئت آفت رسيده بستان بود

نه هيچ نام و نشانى ز فرّ و جاه كيان
نه هيچ تاب و توانى به ملك ساسان بود

نه زادگاهِ مهان را، سِتبر پى ديوار
نه بارگاه شهان را بلند ايوان بود

«زبان پهلوى» از كينه‏ جويى اغيار
برون كشيده ز كام گزيده‏ گويان بود

وزين طريق، گرامى زبان نغز «درى»
به كوره راه عدم رهسپار فقدان بود

بلند كاخ كهن دودمان ساسانى
مقام تازى سرگشته در بيابان بود

***

سخن ز تازى اگر رفت تا نپندارى
كه قصد ما سخن از رهبران ايمان بود

كه در قلمرو اسلام رشته‏ هاى امور
به دست خيره ‏سرى چند، نامسلمان بود

گروه باديه پيماى ديو سيرت را
طريقتى به خلاف رضاى يزدان بود

***

به هر ديار ستمكاره حاكمى مأمور
بنا به حكم اميرى ز «آل مروان» بود

هر آن‏چه مكتب اسلام كرده بُد تعليم؛
سياقِ كرده اينان نه در خور آن بود

برادرى و مساوات همچون زُهد و صلاح
نهان به گوشه غفلت‏ سراى نسيان بود

تعصّبات نژادى و جور و خودكامى
زكينه توزى تازى در اوج طغيان بود

ز جورِ بيمَرِ «مروانيان» در ايرانشهر
شكايت از درِ «لاهور» تا «مريوان» بود

وز آن سبب به سرآمد زِ «آلِ مروان» روز
كه ظلم در ره ظلمت هماره پويان بود

سپس به دولت «عباسيان» كه بنيادش
به سعى و همت نام ‏آورانِ «ايران» بود

از آن‏چه بر سر «بومسلم» خراسان رفت
سياهكارىِ «عباسيان» نمايان بود

خلافت ارچه شكوه از صدور «برمك» يافت
خليفه را به خلاف‏ اش صدور فرمان بود

چو شد به تجربه روشن كه عهد «عباسى»
سياه گونه ‏تر از روزگارِ «مروان» بود

قوامِ نهضت ايران ز بهر استقلال
پس از قيام «خراسان» به «زابلستان» بود

غريوِ «نهضت ملى» كزين دو سامان خاست
ز فرِّ دوده «صفّار» و «آل سامان» بود

چو هر تكامل و خيزش ز شاعران گوياست
زبان وحدت ملى زبان ايشان بود

گهى كه دوره «نصربن احمد» آمد پيش
زبان گشاده يكى شاعر سخندان بود

به پاسدارىِ شيرين زبان شعر درى
به باغ ملك يكى بلبل خوش ‏الحان بود

به ‏عهد او كه ز سرحد «پارس» تا به «خجند»
نشاط بود و فرح بود و داد و احسان بود

به شعر پارسى آن كس كه روح تازه دميد
نخست «رودكى» آن شاعر خراسان بود

همان سخنور نامى كه نام والايش
به كارنامه دانش بزرگ عنوان بود

خجسته شاعر ايران زمين مهين استاد
كه شعر اوسند افتخار دوران بود

به تركتازِ هنر، شهسوار قاهر گشت
به پهن دشت سخن، يكه تازِ ميدان بود

ز شعرِ نغز درى، طرفه داستان‏ها داشت
«سرودگويان گفتى هزاردستان» بود

بدانگهى كه وى آهنگ شعر گفتن كرد
بدست كردن[۱] سازِ سخن، نه آسان بود

هزار سال ازين پيش مشكلات سخن
كنون كه چندين باشد، هزار چندان بود

چگونه وصف توانم؟ بلند نامى را
كه پايه سخن‏ اش برفرازِ كيوان بود

نيوشم از بُنِ دندان، سروده‏ هاش كه گفت
«مرا بسود و فرو ريخت هرچه دندان بود»[۲]

رواست گر «پدر شعر فارسى» خوانيش
كه زادگانِ ورا، ره به صدر ديوان بود

نماند باصره ‏اش را توان ديدن ليك
بديد هر چه ز چشم بصير، پنهان بود

روان رودكى اندر بهشت خرم باد
كزو ديار ادب، رشك باغ رضوان بود

به روح پاك و بلندش درود باد درود
كه شعر او به تن نظم پارسى جان بود

درين زمان چه سرايم ز ديرباز چو گفت
«كسائى» آن‏كه به گيتى عديل[۳] سحبان[۴] بود

«به عهد دولت سامانيان و بلعميان؛
چنين نبود جهان با نهاد و سامان بود»

«اديب» را بود اين چامه نزد آن استاد
چنانكه گوهر غلطان به پيش عُمّان بود

[۱]. به دست كردن: تحصيل كردن
[۲]. از رودكى است.
[۳]. عديل: همانند
[۴]. شاعر عرب در صدر اسلام