توده شد در دلِ افسردهی خاك
غمِ سنگينی از آلامِ قرون!
غمی از حوصلهی خاك، بهدر
غمی از طاقتِ ايّام برون!
*
عقده شد در دلِ غمناكِ زمين
رنجِ پیدرپی و اندوه و شكنج!
شد گدازندهتر از سربِ مُذاب
هستهی مركزی عقدهی رنج!
*
از جناياتِ بشر يافت ورم
دلِ غمديدهی اين تودهی خاك
چاك زد سينه كه آسوده كَشد
نفس راحت از آن سينهی چاك!
*
از قضا شومی اين خشمِ سياه
شد گران آفتِ يك قومِ فقير!
چنگِ قيرينه نشان داد و گرفت
دامنِ زندگی مردمِ «قير»!
*
صبحگاهی بتر از شامِ شكست
روی بنمود بلايی ناگاه!
بر سرِ مردمِ خوابيدهی «قير»
زد شبيخون سپهِ مرگِ سياه!
*
شد فروريخته در يك دو سه دم
بر سرِ خانگيان خانهی فقر
شد به زيرِ در و ديوار نهان
ای بسا خلق به كاشانهی فقر!
*
از زن و مردِ جوان، كودك و پير
ضجّهها از همهسو گشت بلند!
وحشت و ولوهای زَهرهگداز
اندرين غمكده انداخت كمند!
*
نالههاشان همگی طاقتكوب
زخميانی بدن آغشته به خون!
نيمهجانان همه در بسترِ مرگ
خانهها بر سرشان گشته نگون!
*
روستاها همه شد زير و زبر
كشتزاران همه بیصاحبِ كِشت!
جایتاجا، همه سر ديدی و سنگ
سویتاسو، همه خون ديدی و خِشت!
*
بتر از حالتِ جانباختگان
آنكه از حادثه جان برد بهدر!
آنكه در مرگِ عزيزان و كسان
دست كوبد به رخ و سينه و سر!
*
نفس ار حبس شود در دلِ خاك!
اوفتد لرزه بر اندامِ زمين!
آه اگر كاخِ سرافرازیِ قوم
گردد از فتنهی ايّام چنين!
*
نَفَسِ ما شده در دلها حبس
دل گدازنده و ما جمله خموش!
جان رسيده به لب آنگونه كه خلق
آخِرِالاَمر درآيد به خروش!
*
از بسی عقده كه بارِ دلهاست
انفجاری رسد اينجا به ظهور!
انفجاری كه كند تپهی خاك
چون يكی زلزله، بس كاخِ سرور!
ادیب برومند، مجموعه اشعار، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران ۱۳۹۱، ج۱ صص۶۶۳-۶۶۴
• در خردادماه ۱۳۵۰ زلزلهی سختی در دهستان «قير» متعلق به يكی از بخشهای، فارس روی داد كه در اثر آن عدهای از مردم بينوا در زير تودهای از خاك و سنگ مدفون شدند.
این دوبيتیهای پيوسته در اثر اندوه حاصل ازين بلای آسمانی سروده شده و در پايان به خفقان عمومی حاكم بر محيط ايران اشاره رفته است.