اين قصيده به مناسبت چهلمين سال شهادت شادروان فرخى يزدى مدير روزنامه طوفان كه شاعرى دلير و روزنامه نويسى شجاع و تسليم ناپذير بود سروده شد (تاريخ شهادت او سال ۱۳۱۸ به وسيله عمّال رضاشاه بوده است).
شهيد راه آزادى
آفرين بر رادمردى كآفت بيداد بود
پادشاهان را زقيد بندگى آزاد بود
دادِ مردى داد، در پيكار با ارباب جور
زانكه بر دوشش لواى اعتلاى داد بود
گرچه يكسر بود با غم، گرمِ آويز و ستيز
چون همى جنگيد با خودكامگان دلشاد بود
بود چون عشق و هنر، زيرين بناى فكر او
لاجرم داراى عزمى آهنين بنياد بود
برترى هاى دروغين را كه از زر پا گرفت
پاى بر سركوفت زيرا راست پويى راد بود
در غم بى خانمانان خانمان پرداز گشت
ورنه جانَش درامان و خانه اش آباد بود
بوسه بردست شه خود سر نزد، ليك از خلوص
درشهادت بوسه زن بر خنجر پولاد بود
آبروى خصم آتش خوى را بر خاك ريخت
آنكه عزمَش همچو كوهى در مسيرِ باد بود
تا دم آخر نشد تسليم استبداد شاه
آنكه تا هنگام مرگش حمله بر بيداد بود
در جوانى جابرانش لب بهم بردوختند
گرچه در دلها، چو نيش سوزنش فرياد بود
ليك هرگز لب ز حقگويى به ياد حق نبست
پاس حقِّ بينوايانش همى در ياد بود
عشق «شيرين» وطن با «خسرو» اَش سرْشاخ [۱] كرد
كز ره شوريدگى همسنگ با «فرهاد» بود
بود در زندانِ شَه بس ماه و سال اندر شكنج
آذرَش بر جان ز تير و بهمن و خرداد بود
فرخى بود آن اديب و شاعر مردم گراى
كاين چنين در مكتب آزادگى استاد بود
شاعرى صاحب هدف بود و به يزدان راهجوى
افتخار شهر (يزد) از طبع يزدان داد بود
اى دريغا زين شهيد راه آزادى كه گشت
غرقه در درياى خون هر چند طوفان زاد[۲] بود
گلشن آزادگى را فرخّى بى شك «اديب»
زيورى دلجوى، چون سرو و گل و شمشاد بود
[۱]. سرشاخ: دشمنى متقابل [۲]. اشاره به مديريت فرخى در روزنامه طوفان است.