skip to Main Content

بود یکی مالدار ، شهره به شهری
در پی اعمال خیر، شایق و بی تاب
از همه اعمالِ خواجه بود یکی نیز
ساختن خانه با وسایل و اسباب
وان همه بنهاده بی بهای معّین
در کف بی خانمان جماعتِ احباب
روزی از ایام رفتمش به عیادت
چون شده بود از گزند، بی خور و بی خواب
دیدمش افتاده در وثاقِ محقّر
گوشه ی یک خانه نامناسب و ناباب
گفتم: از آن خانه های ساخته ی خویش
می نکنی اختیار بهر چه یک باب ؟
گفت: چه پاسخ دهم، مگر نشنیدی
کوزه گر از کوزه ی شکسته خورد آب